1- پنج زناكار و پنج حكم
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمپنج نفر را نزد عمر آوردند كه زنا كرده بودند، عمر امر كرد كه به هر كدام ، حدى اقامه شود.اميرالمؤمنين حاضر بود و فرمود:اى عمر! حكم خداوند درباره اينها اين نيست كه گفتى ! عمر گفت :
شما درباره اينها
حكم كن و حد اينها را خود جارى بفرما.حضرت يكى را نزديك آورد و گردن زد، ديگرى را رجم (سنگسار) كرد، سومى را حد تمام (هشتاد) زد، چهارمى را
نصف حد زد و پنجمى را تعزيز و تاءديب نمود!عمر تعجب كرد و مردم در شگفت شدند. عمر پرسيد:
يا اباالحسن پنج نفر در يك قضيه واحده بودند، پنج حكم
مختلف درباره آنها اجرا كردى ؟!امير المؤ منين عليه السلام فرمود:اما اولى ذمى بود كه زن مسلمانى را تجاوز كرد و از ذمه بيرون آمد و
حدش جز شمشير نبود.دومى مرد زن دار بود كه زنا كرد و رجم (سنگسار) نموديم . سومى مرد غير زندار بود و زنا كرد حد (هشتاد
تازيانه ) زديم .چهارمى عبد بود و نصف حد (يا پنجاه تازيانه ) بر او زديم ، پنجمى مردى كم عقل بود و او را تعزير (چند
تازيانه ) زديم . عمر گفت :
زنده نباشم در ميان مردمى كه تو در آنها نباشى ، اى اباالحسن .(412)
2- تعبير خواب
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمابن سيرين جوانى بسيار زيبا و خوش تيپ بود و به شغل بزازى مشغول بود. زنى عاشق او مى شود از او مىخواهد تا پارچه هائى را از او بخرد به شرط آنكه به منزلش بياورد تا پول را هم به او بدهد.
چون وارد منزل آن زن شد، زن درب خانه را قفل مى كند و از او مى خواهد كه با او زنا كند. او در جواب مى
گويد:پناه به خداى مى برم و در مذمت عمل شنيع زنا مطالبى مى گويد.حرفهايش در زن تاءثير نكرد، تصميم گرفت با حيله اى خود را از اين بلا نجات بدهد. به زن مى گويد:پس
اجازه بده اول مستراح بروم تخليه كنم بعد بيايم ، زن هم قبول مى كند چون به مستراح رفت خود را به
مدفوع آلوده مى كند و نزد زن مى آيد. چون اين هيبت قبيحه را زن مى بيند بدش مى آيد و ابن سيرين را از
خانه اش بيرون مى نمايد. خداوند به خاطر اين ترك زنا، علم تعبير خواب را به او عطا كرد.(413)
3- قاتل يحيى زنا زاده بود
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدر زمان حضرت يحيى پيغمبر پادشاهى بود به نام ( هيروديس ) كه به يحيى علاقه مند و او را مرد عادل ، ورعايت حال او را مى نمود.وقتى پادشاه با زنى زانيه رابطه داشت آن زن كه كمى پير شد دختر خود را آرايش كرد و نزد شاه جلوه مى داد
تا عاشق او شد، خواست با او ازدواج كند. از يحيى پيغمبر سوال كرد ايشان طبق دين مسيح آنرا جايز ندانست
. از اينجا كينه يحيى به دل زن رسوخ كرد.مادر دختر وقتى پادشاه را مست شراب ديد، دختر را آرايش كرده بنزدش فرستاد و پادشاه از او كام خواست
او گفت :به شرط آنكه سر يحيى را از بدنش جدا كنى و شاه قبول كرد بدستورش سر از بدن يحيى جدا كردند.
طبق نقل ديگر پادشاه قصد داشت با دختر خواهر يا دختر برادرش به نام ( هيروديا ) ازدواج كند كه يحيى
نهى كرد، و حاجت دختر از پادشاه قتل يحيى بود.امام باقر فرمود:قاتل يحيى فرزند زنا بود همانطور كه قاتل على عليه السلام و حسين بن على عليه
السلام زنازاده بودند.چون يحيى به قتل رسيد، خداوند بخت النصر (يا كردوس از پادشاهان بابل را) بر بيت المقدس مسلط كرد و
هفتاد هزار نفر از آنان را كشت تا خون يحيى از جوشش ايستاد.(414)