3 - نتيجه بى عقلى - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3 - نتيجه بى عقلى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در شرح حجاج بن يوسف ثقفى خونخوار بنى اميه نوشته اند، مادرش ‍ (فارغه ) قبلا همسر حارث بن كلده طبيب
معروف بود، بعد بخاطر خلال كردن دندان بى وقت حارث او را طلاق و به زوجيت يوسف بن عقيل ثقفى در آمد. پس
از مدتى حجاج به دنيا آمد امام دبر او سوراخ دفع مدفوع نداشت ، ناچار موضعى در دبر او را سوراخ كردند.

پستان هم قبول نمى كرد، متحير شدند چه كنند، كه شيطان صفتى آمد و براى معالجه دستور داد بز سياهى را
بكشند و خون او را به دهان حجاج بگذارند و حجاج آن خون را مى مكيد و مى ليسيد.

روز دوم دستور داد بز نرى را بكشند و خون آنرا به دهان او گذارند. روز سوم دستور داد مار سياهى را
بكشند و خون مار در دهان او كنند و به صورت او مالند و آنها هم چنين كردند، روز چهارم پستان قبول كرد.

در اثر كار جاهلانه كه در كام او خون ريختند، خونخوار شد و كارش بجائى رسيد كه مى گفت :

بيشترين لذت
من در ريختن خون ، مخصوصا خون سادات است ، او كه از طرف عبدالملك مروان خليفه وقت ، بمدت 20 سال بعنوان
فرمانده لشگر و استاندار منصوب شده بود، تا سال 95 هجرى قمرى (زمان حكومت وليد بن عبدالملك ) در پنجاه
و چهار سالگى به درك واصل شد قريب صد و بيست هزار نفر را كشت و وقتى كه مرد در زندان بى سقف او پنجاه
هزار مرد و سى هزار زن كه نوعا برهنه بودند، محبوس بودند.

از كسانى كه اين خونخوار آنها را به قتل رساند مى توان از كميل بن زياد نخعى يار على عليه السلام و
قنبر غلام على عليه السلام و يحيى بن ام الطويل از حواريين امام سجاد عليه السلام و سعيد بن جبير كه
امام سجاد عليه السلام او را بسيار ستوده و... را نام برد.(526)

4- منجم و على عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عده اى از مردم از تعقل و تفكر و توكل به خدا غافل و به حرفهاى فال بين و منجم كه با زيركى براى گرفتن
پول از مردم دكان باز كرده اند، مريد و معتقد مى شوند (527) براى نمونه يك از قضايا كه در زمان على عليه
السلام اتفاق افتاد نقل مى كنم .

حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وقتى مى خواستند به جنگ خوارج نهروان بروند به شهر مدائن رسيدند.
خيمه زدند و روز ديگر خواستند حركت كنند.

مرد منجمى نزد امام آمد و عرض كرد:

بر اساس آنچه از علم نجوم
فهميده ام ، اين ساعت مصلحت نيست برويد شكست مى خوريد، سه ساعت ديگر برويد تا پيروز شويد، فرمود:

هر
كه تصديق تو كند تكذيب قرآن خدا را كرده است . (528)

فرمود:


از ملك چنين خبر دارى كه پادشاه از كدام خانواده به خانواده ديگر منتقل شد؟

گفت :
خبر ندارم .

فرمود:


چه ستاره اى است كه وقتى طلوع مى كند شهوت شترها بحركت در مى آيد؟

گفت :
نمى دانم .

فرمود:


كدام
ستاره است وقتى طالع شود شهوت گربه ها به هيجان در آيد؟

گفت :
نمى دانم !...

فرمود:


بگو در زير دست اسب من
چه چيز پنهان است ؟

گفت :
نمى دانم !

فرمود:


يك كوزه اشرفى در زير زمين جاى دست اسب مدفون ، و يك افعى هم
پائين تر از آن خوابيده است .

آنجا را شكافتند همانطور كه امام فرمود يافتند. منجم فرياد زد به فريادم برس ، حضرت كتابهاى او را
خواستند و دستور دادند آنها را از بين ببرند، و فرمودند، اگر دفعه ديگر به علم نجوم (مردم را مشغول به
خود كنى ) دستور مى دهم تو را حبس كنند.(529)

5 - عاقل ديوانه نما

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هر چيزى از آثار و صفات آن معلوم مى گردد، عقل و عاقل بودن از كلمات و كارهاى شخص ظاهر مى گردد.
بهول (م 190) با اينكه پدرش عموى خليفه هارون الرشيد بود بخاطر قبول نكردن قضاوت و عدم فتوا به قتل امام
هفتم عليه السلام خود را به ديوانگى زد. يكى از نمونه هاى بارز و محكم قوه عقلانى او رفتن او به مجلس
درس ‍ ابوحنيفه يكى از پيشوايان عامه است .

او از كنار مجلس درس ابوحنيفه عبور مى كرد شنيد كه او مى
گويد:

جعفر بن محمد عليه السلام سه مطلب به شاگردانش گفته كه من آنها را نمى پسندم .

او مى گويد:

شيطان
در آتش جهنم معذب است ، شيطان با اينكه از آتش خلق شده چطور با آتش او را عذاب كنند؟

او مى گويد:
خدا ديده نمى شود با اينكه هر موجودى قابل رؤ يت است .

او مى گويد:
انسان در افعالش فاعل
مختار است ، حال آنكه خدا خالق است و بنده اختيارى ندارد.

بهلول كلوخى برداشت و به سر او زد، سرش شكست و ناله اش بلند شد.
شاگردانش دويدند بهلول را گرفتند و نزد خليفه بردند.

ابوحنيفه به خليفه گفت :

بهلول با كلوخ به سرم
زده و سرم را به درد آورده است .

بهلول گفت :
دروغ مى گويد، اگر راست مى گويد، درد را نشان دهد، مگر تو از خاك آفريده نشده اى چگونه خاك
بر تو ضرر مى رساند؟

من چه گناهى كردم مگر تو نمى گوئى همه كارها را خدا انجام مى دهد و انسان اختيارى از خود ندارد؟

پس
بايد به خدا شكايت كنى نه از من شكايت نمائى .
ابوحنيفه كه جواب اشكالات خود را يافت از شكايت خود صرفنظر نمود و راه خود را پيش گرفت و رفت . (530)

/ 259