4 :
دزدى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمقال الله الحكيم :( السارق و السارقة فاقطعوا اءيديهما ) مائده :آيه 38 (انگشتان ) دست مرد دزد و زن دزد را قطع كنيد.امام صادق عليه السلام :إ ذا سرق السارق قطعت يده و غرم ما اخذ(354)هرگاه سارقى دزدى كرد انگشتان دستش را قطع و آنچه از اموال برده غرامتش را از او بايد گرفت .
شرح كوتاه
آنكس كه مهريه زن را نمى دهد و قرض مى گيرد و ادا نمى كند و از دادن زكات واجب جلوگيرى مى كند و غيره ازمصاديق سرقت است ولكن تداعى از دزدى به سرقت اموال و متاع مردم مخفيانه و با حيله گرفتن است كه مورد
نظر است .اگر امنيت نباشد مردم خواب راحت نمى روند و از ترس دزد، خانواده ها هم در وحشت هستند. اسلام براى امن
بودن ، حكم بريدن انگشتان سارق را دستور داده است ، حتى اگر بچه باشد بايد بنحوى تعزير شود تا عود به
اين عمل بد ننمايد.اجراء نكردن اين حكم قرآنى سبب شده كه در جوامع اسلامى سارقين كم نباشند.
1- امام و اقرار دزد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيممردى نزد امام على عليه السلام آمد و اقرار به دزدى كرد، حضرت فرمود:از قرآن چيزى مى توانى قرائت
بنمائى ؟ عرض كرد:
بلى ، سوره بقره را مى دانم .فرمود:
تو را به جهت سوره بقره بخشيدم . اشعث بن قيس گفت :آيا حدى از حدود خدا را معطل مى گذارى ؟فرمود:
تو چه مى فهمى ؟ هر آينه براى امام است كه هرگاه كسى خودش اقرار به دزدى بكند، او را بخواهد حد
بزند يا عفو نمايد؛ ولى هرگاه دو نفر شهادت دادند تعطيل حدود روا نيست (355).
2 - شتر اعرابى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمشيخ طاووس الحرمين گويد:وقتى در مكه معظمه در مسجدالحرام ايستاده بودم ، اعرابى را ديدم كه بر شترنشسته مى آيد وقتى به درب مسجد رسيد، از شتر فرود آمد و شتر را خوابانيد و هر دو زانويش را بست و آنگاه
سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت :بار خدايا اين شتر و باربر او را به تو سپردم ، بعد داخل مسجدالحرام شد. طواف كرد و نماز خواند و سپس
از مسجد بيرون آمد و شتر را نديد. رو به سوى آسمان بلند كرد و گفت :الهى در شرع مقدس آمده كه مال را از آن كس طلب مى كنند كه به او امانت سپرده باشد، اكنون من شتر را به
تو سپردم ، تو به من بازرسان .چون اين بگفت ، ديدم كه از پشت كوه ابوقبيس كسى مى آيد و مهار شترى به دست چپ و دست راستش بريده و در
گردنش آويخته است . نزديك اعرابى آمد و گفت :
اى جوان شتر خود را بگير.اعرابى گفت :
تو كيستى و چطور به اين حالت گرفتار شدى ؟ گفت :
من مردى درمانده بودم و به خاطر احتياج
شتر را به سرقت بردم ، ناگاه در پشت كوه ابوقبيس رفتم و سوارى را ديدم مى آيد، بانگى بر من زد و گفت :دستت را جلو بيار دست را جلو بردم با شمشيرى دستم را بريد و بر گردنم آويخت و گفت :اين شتر را زود به
صاحبش برسان (356).