4- مخلص دعايش مستجاب شود - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم .

عابد گفت :
راست مى گويى ، يك دينار صدقه مى دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم ؛
مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلى الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم ؛ و دست از
شيطان برداشت .

دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مى نمود، ولى روز سوم چيزى نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت
كه قطع درخت كند.

شيطان در راهش آمد و گفت :
به كجا مى روى ؟

گفت :
مى روم قطع درخت كنم ، گفت :

هرگز نتوانى و با عابد
گلاويز شد و عابد را روى زمين انداخت و گفت :

بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم .

گفت :
مرا رها كن تا بروم ؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم ؟

ابليس گفت :

تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار براى خود
و دينار خشمگين شدى ، و من بر تو مسلط شدم .(35)

4- مخلص دعايش مستجاب شود

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( سعيد بن مسيب ) گويد:

سالى قحطى شد و مردم به طلب باران شدند.

من نظر افكندم و ديدم غلامى سياه بالاى تپه اى بر آمد و از مردم جدا شد به دنبالش رفتم و ديدم لبهاى
خود را حركت مى دهد، و هنوز دعاى او تمام نشده بود كه ابرى از آسمان ظاهر شد.

غلام سياه چون نظرش بر آن ابر افتاد، حمد خدا را كرد و از آنجا حركت نمود و باران ما را فرو گرفت به
حدى كه گمان كرديم ما را از بين خواهد برد.

( من به دنبال آن غلام شدم ، ديدم خانه امام سجاد عليه السلام رفت . خدمت امام رسيدم و عرض كردم :
در
خانه شما غلام سياهى است ، منت بگذاريد اى مولاى من و به من بفروشيد. )

فرمود:
اى سعيد چرا به تو نبخشم ؛ پس امر فرمود:


بزرگ غلامان خود را كه هر غلامى كه در خانه است به من
عرضه كند پس ايشان را جمع كرد، ولى آن غلام را در بين ايشان نديدم .

گفتم :
آن را كه من مى خواهم در بين ايشان نيست فرمود:


ديگر باقى نمانده مگر فلان غلام ، پس امر فرمود:


او را حاضر نمودند. چون حاضر شد ديدم او همان مقصود من است گفتم :
مطلوب من همين است .

امام فرمود:
اى غلام ، سعيد مالك توست همراهش برو.

غلام رو به من كرد و گفت :

چه چيزى ترا سبب شد، كه مرا
از مولايم جدا ساختى ؟(36)

گفتم :
به سبب آن چيزى كه از استجابت دعاى باران تو ديدم . غلام اين را شنيد دست ابتهال به درگاه حق
بلند كرد و رو به آسمان نمود و گفت :

اى پروردگار من ، رازى بود مابين تو و من ، الان كه آن را فاش كردى پس مرا بميران و به سوى خود ببر.

پس امام عليه السلام و آن كسانى كه حضار بودند از حال غلام گريستند و من با حال گريان بيرون آمدم چون
به منزل خويش رفتم رسول اما آمد و گفت اگر مى خواهى به جنازه صاحبت حاضر شوى بيا..!!

با آن پيام آور برگشتم و ديدم آن غلام وفات كرد.(37)

5- درخواست حضرت موسى عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت موسى عليه السلام عرض كرد:

خداوندا مى خواهم آن مخلوق را كه خود را خالص براى ياد تو كرده باشد و
در طاعتت بى آلايش باشد را ببينم .

خطاب رسيد:
اى موسى عليه السلام برو در كنار فلان دريا تا به تو نشان بدهم آنكه را مى خواهى .

حضرت رفت
تا رسيد به كنار دريا:

ديد درختى در كنار درياست و مرغى بر شاخه اى از آن درخت كه كج شده به طرف دريا
نشسته است و مشغول به ذكر خداست . موسى از حال آن مرغ سؤ ال كرد.

در جواب گفت :
از وقتى كه خدا مرا خلق
كرده ، است در اين شاخه درخت مشغول عبادت و ذكر او هستم و از هر ذكر من هزار ذكر منشعب مى شود.

غذاى من لذت ذكر خداست .

موسى سؤ ال نمود:

آيا از آنچه در دنيا يافت مى شود آرزو دارى ؟

عرض كرد:

آرى ،
آرزويم اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم .

حضرت موسى تعجب كرد و گفت :

اى مرغ ميان منقار
تو و آب اين دريا چندان فاصله اى نيست ، چرا منقار را به آب نمى رسانى ؟

عرض كرد:
مى ترسم لذت آن آب مرا از لذت ياد خدايم باز دارد. پس موسى از روى تعجب دو دست خود را بر سر زد.(38)

/ 259