4 :
جهل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمقال الله الحكيم :( خذ العفو و امر بالمعروف و اعرض عن الجاهلين اى پيامبر طريقه عفو پيشه كن و به نيكوكارى امر كن و از نادانان روى بگردان ) (255)قال على عليه السلام :( الجهل اصل كل شر
جهل و نادانى ريشه همه شرهاست ) (256)
شرح كوتاه
جهل صورتى است در وجود بنى آدم ، كه دارنده آن ، به سوى تاريكى مى رود، و كسيكه جهل را از خود دور كرد،به نورانيت و بصيرت رسيد.اگر شخص راه نادرست را پيشه خود كرد و جهل در اعمال را داشت از خطاكاران و اهل جهنم بشمار مى آيد و اگر
توفيق راه صواب نصيبش شد و علم و معرفت را پيشه راه خود كرد از اهل نجات خواهد بود.كليد جهل راضى بودن به كرده خود مى باشد، و بدترين صفت جاهل اينست كه با وجود جهل ، ادعاى علم كند.جاهل وقتى به عيبهاى خود مى نگرد ناراحت نمى شود، و وقتى نصيحت مى شود قبول نمى كند. با اينكه علم به
جهل خود دارد (جهل بسيط) باز هم خطا مى كند و به لغزش روى مى آورد.(257)
1- فرمانده نادان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم( يعقوب ليث صفار ) (م 265) فرماندهى به نام ( ابراهيم ) داشت ، با آنكه مردى دلاور و شجاع بود اما سختنادان بود و جان خود را بر سر نادانى گذارد.روزى در فصل زمستان به نزد يعقوب ليث آمد، يعقوب دستور داد از لباسهاى زمستانى خودش به ابراهيم
بپوشانند.ابراهيم خدمتكارى داشت به نام ( احمد بن عبدالله ) كه با ابراهيم دشمن بود.ابراهيم چون به خانه آمد احمد گفت :هيچ مى دانى كه يعقوب ليث هر كه را لباس خودش دهد در آن هفته او را
مى كشد؟!ابراهيم گفت :
نمى دانستم ، علاج آن چيست ؟ گفت :
بايد فرار كنيم . ابراهيم بدون تحقيق به حرف خدمتكار
تصميم به فرار گرفت . احمد گفت :
من هم نزد يعقوب ليث نمى مانم و از شما جدا نخواهم شد و با شما فردا
فرار مى كنيم .از آنجا احمد در خلوت نزد يعقوب ليث آمد و گفت :ابراهيم قصد دارد به سيستان برود و طغيان و شورش كند.يعقوب ليث فكر كرد و خواست فرمان فراهم كردن لشگرى بدهد، كه احمد گفت :مرا ماءمور سازيد كه خود تنها
سر ابراهيم را بياورم ، يعقوب ليث هم اجازه داد.چون ابراهيم با سپاه خود قصد بيرون رفتن از شهر را كرد، احمد از قفا شمشير بر ابراهيم زد و سر او را
براى يعقوب آورد.يعقوب مقام ابراهيم فرمانده نادان خود را به احمد داد و نزد يعقوب بزرگ و محترم گشت .(258)