همه حال به خدمت آنان مشغول بودم شبى نزدشان آمدم كه خوراك نزد آنان بگذارم و برگردم ، ديدم آنان در
خوابند، آن شب تا صبح خوراك بر دست گرفته نزد آنان بودم و آنان را از خواب بيدار نكردم كه آزرده شوند.پروردگارا اگر اين كار محض رضاى تو انجام دادم ، در بسته به روى ما بگشا و ما را رهائى ده ؛ در اين
هنگام مقدارى ديگر سنگ به كنار رفت سومى عرض كرد:اى داناى هر نهان و آشكارا، تو خود مى دانى كه من
كارگرى داشتم ؛ چون مدتش تمام شد مزد وى را دادم ، و او راضى نشد و و بيش از آن اندازه طلب مزد مى كرد،
و از نزدم برفت .من آن وجه را گوسفندى خريدارى كرم و جداگانه محافظت مى نمودم كه در اندك زمان بسيار شد. بعد از مدتى
آن مرد آمد و مزد خود را طلب نمود. من اشاره به گوسفندان كردم . آن گمان كرد كه او را مسخره مى كنم ؛ بعد
همه گوسفندان را گرفت و رفت .(29)پروردگارا اگر اين كار را براى رضاى تو انجام داده ام و از روى اخلاص بوده ، ما را از اين گرفتارى
نجات بده . در اين وقت تمام سنگ به كنارى رفت و هر سه با دلى مملو از شادى از غار خارج شدند و به سفر
خويش ادامه دادند.(30)
2- على عليه السلام بر سينه عمرو
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمعمرو بن عبدود شجاعى بود كه با هزار سوار و مرد جنگى برابرى مى كرد. در جنگ احزاب مبارز طلبيد، هيچ كساز مسلمين جراءت مبارزه با او را نداشت . تا اينكه حضرت على عليه السلام خدمت پيامبر صلى الله عليه و
آله آمد و اجازه مبارزه با او را پيشنهاد كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:اين عمرو بن عبدود
است .حضرت عرض كرد:
من هم على بن ابيطالبم . و به طرف ميدان حركت كرد و مقابل عمرو ايستاد .بعد از مبارزه حساس ، عاقبت على عليه السلام عمرو را بر زمين انداخت و بر روى سينه او نشست (31)صداى فرياد مسلمين بلند شد و پيوسته به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند:يا رسول الله صلى الله
عليه و آله بفرماييد على عليه السلام در كشتن عمرو تعجيل نمايد.پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:
او را به خود واگذاريد، او در كارش داناتر از ديگران است .هنگامى كه سر عمرو را حضرت جدا نمود، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. فرمود:
يا على عليه
السلام چه شد كه در جدا كردن سر عمر توقف نمودى ؟عرض كرد:
يا رسول الله صلى الله عليه و آله موقعى كه او را بر زمين انداختم مرا ناسزا گفت :من غضبناك
شدم ، ترسيدم اگر در حال خشم او را بكشم ، اين عمل از من به واسطه تسلى خاطر و تشفى نفس صادر شود،
ايستادم تا خشمم فرو نشست آنگاه از براى رضاى خدا و در راه فرمانبردارى او سرش را از تن جدا كردم .آرى براى اين اخلاص و مبارزه با ارزش ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
( شمشير على در روز جنگ خندق (32) با ارزش تر از عبادت جن و انس است . ) (33)
3- شيطان و عابد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدر بنى اسرائيل عابدى بود به او گفتند:در فلان مكان درختى است كه قومى آن را مى پرستند. خشمناك شد وتبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردى در راه وى آمد و گفت :كجا مى روى ؟عابد گفت :
مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم ، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند.(34)ابليس گفت :
دست بدار تا سخنى باز گويم . گفت :
بگو، گفت :خداى را رسولانى است اگر قطع اين درخت لازم
بود خداى آنان را مى فرستاد. عابد گفت :
ناچار بايد اين كار انجام دهم .ابليس گفت :
نگذارم و با وى گلاويز شد، عابد وى را بر زمين زد. ابليس گفت :
مرا رها كن تا سخن ديگرى
برايت گويم ، و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق
كنى بهتر از قطع آن درخت است .