3- فرشته مرگ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:در شب معراج ، خداوند مرا به آسمانها سير مى داد، در آسمان فرشته
اى را ديدم كه لوحى از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمى كرد
و مانند شخص غمگين ، در خود فرو رفته بود، به جبرئيل گفتم :اين فرشته كيست ؟گفت :
اين فرشته مرگ (عزرائيل ) است كه به قبض روحها اشتغال دارد گفتم :مرا نزد او ببر، تا با او سخن
بگويم ، جبرئيل مرا نزدش برد، به او گفتم :اى فرشته مرگ آيا هر كسى كه مرده يا در آينده مى ميرد روح او
را تو قبض كرده اى و يا قبض مى كنى ؟گفت :
آرى ، گفتم :خودت نزد آنها حاضر مى شوى ؟ گفت :
آرى خداوند همه دنيا را همچنان در تحت اختيار و
تسلط من قرار داد، همچون پولى كه در دست شخصى باشد، و آن شخص ، آن پول را در دستش هرگونه كه بخواهد
جابجا نمايد. هيچ خانه اى در دنيا نيست مگر اينكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مى زنم ، وقتى كه
گريه خويشان مرده را مى شنوم به آنها مى گويم :گريه نكنيد من باز مكرر به سوى شما مى آيم تا همه شما را از اين دنيا ببرم .(722)
4- علامه مجلسى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمسيد نعمت الله جزائرى شاگرد مقرب علامه مجلسى گويد:من با استادم مجلسى قرار گذاشتم هر كدام زودتر ازدنيا برويم به خواب ديگرى بيائيم تا بعضى قضايا منكشف شود.بعد از اينكه استادم از دنيا رفت بعد از هفت روز كه مراسم فاتحه تمام شد، اين معاهده به يادم آمد و
رفتم سر قبر علامه مجلسى ، قدرى قرآن خواندم و گريه كردم و مرا خواب ربود و در عالم رؤ يا استاد را با
لباس زيبا ديدم كه گويا از ميان قبر بيرون شده .!فهميدم او مرده است و انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم :وعده كه دادى وفا كن و قضاياى قبل از مردن و بعد
از مردن را برايم تعريف كن .فرمود:
چون مريض شدم و مرض بحدى رسيد كه طاقت نداشتم ، گفتم :خدايا ديگر طاقت ندارم و به رحمت خود
فرجى برايم كن .در حال مناجات ديدم شخص جليلى (فرشته ) آمد به بالين من و نزد پايم نشست و حالم را پرسيد و من شكوه خود
را گفتم ، آن ملك دستش را گذاشت به انگشت پاهايم و گفت :آرام شدى ؟ گفتم :
آرى ، همينطور دست را يواش
يواش به طرف سينه بالا مى كشيد و دردم آرام مى گرفت ، چون به سينه ام رسيد، جسد من افتاد روى زمين و
روحم در گوشه اى به جسدم نظر مى كرد.اقارب و دوستان و همسايگان آمدند و اطراف جسد من گريه مى كردند و ناله مى زدند، روحم به آنها مى گفت :من ناراحت نيستم من حالم خوب است چرا گريه مى كنيد، كسى حرفم را نمى شنيد.بعد آمدند جنازه را بردند غسل و كفن و نماز بجاى آوردند و جسدم را درون قبر گذاشتند، ناگاه منادى ندا
كرد اى بنده من ، محمد باقر براى امروز چه مهيا كردى ؟من آنچه از نماز و روزه و موعظه و كتاب و... را شمردم ، مورد قبول نشد، تا اينكه عملى يادم آمد، كه مردى
را به خاطر بدهكارى در خيابان مى زدند و او مؤ من بود و من بدهكارى او را دادم و از دست مردم او را نجات
دادم ، آن را عرض كردم .خداوند به خاطر اين عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت (برزخ ) داخل نمود.(723)
5- مالك اشتر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمچون مالك اشتر از طرف امام على عليه السلام به حكومت مصر منصوب گرديد معاويه انديشيد اگر مالك اشتربه مصر آيد براى شاميان سخت شود، لذا عده اى را ماءمور كرد تا در راه كوفه به مصر با زهر دادن او را
مسموم و از بين ببرد.و به اين حيله معاويه ، مالك را با شربت (عسل ) مسموم كردند و از دنيا رحلت كرد.وقتى خبر شهادت مالك به معاويه رسيد گفت :على عليه السلام دو دست داشت (724) يكى بر صفين يعنى عمار
ياسر و ديگرى امروز يعنى مالك اشتر قطع شد.چون خبر شهادت مالك به امام رسيد فرمود:انا لله و انا اليه راجعون ، و مرگ مالك از مصائب تاريخ است .جماعتى بعد از مرگ مالك خدمت امام آمدند ديدند كه امام دست بر دست مى سايد و افسوس مى خورد و مى
فرمايد:( بخدا قسم مرگ تو اى مالك جمعيت زيادى را شكست و بسيارى (از مردم شام ) را خوشحال كرد، گريه كننده گان
بايد بر امثال مالك بگريند، مگر موجودى مانند مالك متصور مى شود؟ ) (725)