1 - پارساى فقير
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم سعدى گويد:شنيدم پارساى فقيرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى لباسش را پاره بر پاره مىدوخت ، و براى آرامش دل مى گفت :(به نان خشكى و لباس پشمينه پر وصله اى قناعت كنم ، بار سخت خود كشم و
بار منت خلق نكشم ).شخصى به او گفت :چرا در اينجا نشسته اى ، مگر نمى دانى كه در شهر راد مرد بزرگوار و بخشنده اى هست كه
كمر همت براى خدمت به آزادگان بسته ، و جوياى خشنودى دردمندان است ، برخيز و نزد او برو و ماجراى وضع
خود را براى او بيان كن ، كه اگر او از وضع تو آگاه شود، با كمال احترام و رعايت عزت تو، به تو نان و
لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد كرد!پارساى فقير گفت :خاموش باش ! كه در پستى ، مردن به ، كه حاجت نزد كسى بردن پاره بر پاره دوختن و
پيوسته در گوشه صبر و تحمل ماندن ، بهتر از آن است كه بخاطر خواستن لباس ، براى بزرگان نامه نوشتن .براستى كه بهشت رفتن به شفاعت همسايه ، با شكنجه آتش دوزخ يكسان است (591).
2 - فقر و باز نشستگى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمپيرمردى نابينا به حضور اميرمومنان عليه السلام آمد و در خواست كمك نمود. حضرت على عليه السلام ازاحاضران مجلس پرسيد:اين كيست از چه قرار است ؟ گفتند:
يا اميرالمؤ منين اين مرد نصرانى است ؛ و چنان
وانمود كردند كه نبايد چيزى به او داده شود.حضرت فرمود:
عجب ! تا وقتى كه توانائى كار داشت از وى كار كشيديد و اكنون كه سالمند و ناتوان گرديده ،
وى را به حال خود گذارده ايد. گذشته اين مرد حاكى از آنست كه در ايام توانائى كار كرده و خدمت نموده
است . آنگاه دستور فرمود:از محل بيت المال به او انفاق گردد و مقررى پرداخت شود(592)
3 - آثار كمك به فقير
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمعبدالله بن مبارك در سالى اراده رفتن به مكه داشت . روزى از كوچه اى عبور مى نمود، ناگهان زنى را ديدكه مرغى مرده و گنديده از زمين برگرفت و در زير چادر خود پنهان نمود!عبدالله گفت :
اى زن اين مرغ را چرا برداشتى ؟ زن گفت :
نيازمندى و احتياج مرا وادار كرد تا اين كار را
كنم ! عبدالله چون اين بشنيد، زن را به منزل خود برد و پانصد دينار را كه تهيه كرده بود به سفر حج برود
به آن زن فقير داد.آن سال به حج نرفت . هنگاميكه حاجى ها برگشتند، او به استقبال آنها رفت . آنان مى گفتند:
ما ترا در سفر
حج در عرفات و منى و جاهاى ديگر ديده ايم .عبدالله نزد امام عليه السلام شرفياب شد و ماجراى خود را نقل كرد، امام عليه السلام فرمود:آرى
خداوند بشكل تو ملكى را آفريد كه زيارت خانه خدا كند(593).
4 - همسايه سيد جواد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمفقيه كامل سيد جواد عاملى نويسنده كتاب مفتاح الكرامه مى گويد:شبى مشغول شام خوردن بودم كه درب خانهزده شد. درب را باز كردم ديدم خادم علامه سيد بحرالعلوم است و گفت :سيد بحرالعلوم شام در نزدش است و
منتظر شماست .با خادم به منزل سيد بحرالعلوم رفتم ، همينكه خدمتش رسيدم ، فرمود:از خداوند نمى ترسى كه مراقبت
ندارى ؟! عرض كردم :
استاد مگر چه شده است ؟ فرمود:
مردى از برادران هم مذهب تو براى خانواده اش از فقر
خرماى زاهدى آنهم نسيه مى گيرد، و هفت روز بر آنان گذشته و جز خرما طعم هيچ چيز ديگرى را نچشيده اند!امروز نزد بقال رفت چيزى بگيرد او را جواب كرده و خجالت كشيد و الان خود (محمد نجم عاملى ) و خانواده
اش بدون شام شب را مى گذرانند. تو غذاى سير مى خورى با اينكه همسايه مستحق است !عرض كردم :
من هيچ اطلاعى از وضع او نداشتم ! فرمود:
اگر آگاهى داشتى و كمك نمى كردى يهودى بلكه كافر
بودى ؛ ناراحتيم براى اين است كه چرا از حال برادران دينى ات تفحص نمى كنى ؟ اكنون اين ظرفهاى غذا را
خادمم بر مى دارد؛ با او برو در خانه آن مرد و بگو ميل داشتم امشب با هم غذا بخوريم ، و كيسه پول (120
ريال ) را در زير حصير او بگذار و ظرفها را برمگردان .سيد جواد گفت :من با خادم بمنزلش رفتيم و دستور استاد را انجام داديم ، همسايه گفت :اين غذا را اعراب
نمى توانند درست كنند، بگو متعلق به چه كسى است و با اصرار گفتم :از سيد بحرالعلوم است .سوگند ياد كرد و گفت :جز خدا تا كنون كسى از حال من آگاهى نداشت ، حتى همسايگان نزديك چه رسد بكسانيكه
دورند و اين پيش آمد را از سيد بسيار عجيب شمرد(594).