3 - بهترين و بدترين - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3 - بهترين و بدترين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت لقمان كه معاصر حضرت داود بود، در ابتداى كارش بنده يكى از مماليك بنى اسرائيل بود. روزى مالكش
آن جناب رابه ذبح گوسفندى امر فرمود و گفت :

بهترين اعضايش را برايم بياور.

لقمان گوسفندى كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد.

پس ‍ از چند روز ديگر خواجه اش گفت :

گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.

لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد.

پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت :

گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.

لقمان گوسفندى كشت و باز زبان و دل آنرا براى خواجه آورد.

خواجه گفت :

به حسب ظاهر اين دو نقيض
يكديگرند!!

لقمان فرمود:

اگر دل و زبان با يكديگر موافقت كنند بهترين اعضاء هستند، اگر مخالفت كنند
بدترين اجزاست . خواجه را از اين سخن پسنديده افتاد و او را از بندگى آزاد كرد(797).

4 - ابو خيثمه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مالك بن قيس مشهور به ابوخيثمه از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در بسيارى از جنگها شركت
داشت . او و چند نفر از رفتن به جنگ تبوك خوددارى كردند. بعد از ده روز از حركت رسول خدا به سوى تبوك ،
در ظهر گرماى شديد تابستان ، از بيرون بخانه آمد و در ميان باغى كه داشت براى دو همسر خود سايبانى
ساخته بود.

آنان كوزه آب خنك آماده و غذا مطبوعى تهيه و ديوارهاى سايبان را آب پاشيده تا هواى داخل آن
خنك باشد و منتظر همسرشان بودند. وقتى ابو خيثمه نظرى به زنان و آب سرد و غذا و همسران زيبا در آسايش
انداخت به ياد رسول خدا افتاد و نفسش به او گفت :

رسول خدا در گرما و سختى ، من در راحتى و آسايش روا
نبود، بعد گفت :

منافق در دين شك مى كند ولى نفسم بهمان جهتى كه دين توجه مى كند روى مى آورد.

وسائل سفر را برايش آماده و با شتر بسوى جنگ تبوك رهسپار شد در راه با عمير بن وهب رفيق شد، وقتى
نزديك اردو و خيمه پيامبر رسيد به عمير گفت :

من تخلف از همراهى پيامبر كرده ام بگذار تنها براى
عذرخواهى بروم .

شخصى به پيامبر عرض كرد:
كسى از راه مى رسد!

پيامبر فرمود:


خدا كند ابوخيثمه باشد؟

چون نزديك شد و شتر را خوابانيد شرفياب حضور پيامبر شد و پيامبر فرمود:

از تو همين انتظار را داشتم ؛
و او داستان حركت و حديث نفس خود به عرض پيامبر رسانيد؛ و پيامبر درباره اش دعا فرمود.(798)

/ 259