4 - عفو پسر از قاتل - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 - عفو پسر از قاتل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون خلافت به بنى العباس رسيد، بزرگان بنى اميه فرار كردند و مخفى شدند. از جمله ابراهيم بن سليمان
بن عبدالملك كه پيرمردى دانشمند و اديب بود. از اولين خليفه عباسى ، ابوالعباس سفاح براى او امان
گرفتند.

روزى سفاح به او گفت :
مايلم آنچه در موقع مخفى شدنت اتفاق افتاد بگوئى .

ابراهيم گفت :
در (حيره ) در
منزلى نزديك بيابان پنهان بودم روزى بالاى بام پرچمهاى سياهى از كوفه نمودار شد، خيال كردم قصد گفتن
مرا دارند و فرار كردم به كوفه آمدم و سرگردان در كوچه ها مى گشتم به درب خانه بزرگى رسيدم .

ديدم
سوارى با چند نفر غلام وارد شدند و گفتند:
چه مى خواهى ؟

گفتم :
مردى هراسانم و پناه به شما آورده ام .

مرا داخل يكى از اطاقها جاى داده و با بهترين وجه از من پذيرائى نمودند نه آنها از من چيزى پرسيدند و
نه من از آنها درباره صاحب منزل سئوالى كردم .
فقط مى ديدم هر روز آن سوار با چند غلام بيرون مى روند گردش مى كنند و برمى گردند.

روزى پرسيدم :

دنبال
كسى مى گرديد كه هر روز جستجو مى كنيد؟

گفت :
بدنبال ابراهيم بن سليمان كه پدرم را كشته مى گرديم تا مخفى گاه او را پيدا كنيم و از او انتقام
بكشيم . ديدم راست مى گويد پدر صاحب خانه را من كشتم .

گفتم :
من شما را به خاطر پذيرائى از من ،
راهنمائى مى كنم به قاتل پدرت ، با بى صبرى گفت :
كجاست ؟

گفتم :
من ابراهيم بن سليمان هستم !

گفت :
دروغ
مى گوئى ، گفتم ، نه بخدا قسم در فلان تاريخ و فلان روز پدرت را كشتم !

فهميد راست مى گويم ، رنگش تغيير كرد و چشمهايش سرخ شد، سر را بزير انداخت و پس از گذشت زمانى سر
برداشت و گفت :

اما در پيشگاه خداى عادل انتقام خون پدرم را از تو خواهند گرفت ، چون به تو پناه دادم
تو را نخواهم كشت ، از اينجا خارج شو كه مى ترسم از طرف من به تو گزندى برسد. هزار دينار به من داد. از
گرفتن خوددارى كردم و از آنجا و از آنجا خارج شدم ، اينك با كمال صراحت مى گويم بعد از شما، كسى را
كريم تر از او نديدم (515).

5 - فتح مكه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى از مكه عفو عمومى اعلان كرد، مگر چند نفر را مهدورالدم دانست ، از
جمله (عبدالله بن زبعرى ) كه پيامبر صلى الله عليه و آله را هجو مى كرد، و (وحشى ) كه عمويش حمزه را در
جنگ احد كشت (516) و (عكرمة بن ابى جهل ) و (صفوان بن اميه ) و (هبار بن الاسود) كه همه را بعد از حضور نزد
پيامبر صلى الله عليه و آله ، عفو كرد.

اما (هبار بن الاسود) كسى بود كه وقتى ابوالعباس بن ربيع داماد پيامبر صلى الله عليه و آله همسرش زينب
دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را كه حامله بود را به مدينه فرستاد، هبار در ميان راه او را ترساند
و بچه اش را سقط نمود؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله خونش را مباح اعلام كرده بود.

در فتح مكه به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از بدى عملش به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله
كه بچه اى را سقط كرده بود ابراز پشيمانى كرد و عذر خواهى نمود، و گفت :

يا رسول الله ما اهل شرك بوديم
خداوند به وسيله شما ما را هدايت كرد و از هلاكت نجات داد، پس از جهلم و آنچه از جانب من به شما خبر
رسيده ، درگذر و مرا عفو كن !

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

تو را عفو كردم ، خداوند به تو احسان كرد كه به اسلام هدايتت نمود؛
با قبول اسلام ، گذشته ها كنار گذاشته مى شود(517).

/ 259