2- عطار خيانت كار - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2- عطار خيانت كار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان ( عضدالدوله ديلمى ) مرد ناشناسى وارد بغداد شد و گردنبندى را كه هزار دينار ارزش داشت در
معرض فروش قرار داد ولى مشتى پيدا نشد. چون خيال مسافرت مكه را داشت ، در پى يافتن مردى امينى گشت تا
گردن بند را به وى بسپارد.

مردم عطارى را معرفى كردند كه به پرهيزكارى معروف بود. گردنبند را به رسم امانت نزد وى گذاشت به مكه
مسافرت كرد. در مراجعت مقدارى هديه براى او هم آورد.

چون به نزدش رسيد و هديه را تقديم كرد، عطار خود را به ناشناسى زد و گفت :

من ترا نمى شناسم و امانتى
نزد من نگذاشتى ، سر و صدا بلند شد و مردم جمع شدند او را از دكان عطار پرهيزكار بيرون كردند.

چند بار ديگر نزدش رفت جز ناسزا از او چيزى نشنيد. كس به او گفت :

حكايت خود را با اين عطار، براى امير
عضدالدوله ديلمى بنويس حتما كارى برايت مى كند نامه اى براى امير نوشت ، و عضدالدوله جواب او را داد
و متذكر شد كه سه روز متوالى بر در دكان عطار بنشين ، روز چهارم من از آنجا خواهم گذشت و به تو سلام مى
دهم تو فقط جواب سلام مرا بده . روز بعد مطالبه گردن بند را از او بنما و نتيجه را به من خبر بده .

روز چهارم امير با تشريفات مخصوص از در دكان عبور كرد و همين كه چشمش به مرد غريب افتاد، سلام كرد و
او را بسيار احترام نمود. مرد جواب امير را داد، و امير از او گلايه كرد كه به بغداد مى آيى ، و از ما
خبرى نمى گيرى و خاسته است را به ما نمى گويى ، مرد غريب پوزش خواست كه تاكنون موفق نشدم عرض ارادت
نمايم . در تمام مدت عطار و مردم در شگفت بودند كه اين ناشناس كيست ؛ و عطار مرگ را به چشم مى ديد.

همين كه امير رفت ، عطار رو به آن ناشناس كرد و پرسيد:

برادر آن گلوبند را چه وقت به من دادى ، آيا
نشانه اى داشت ؟

دو مرتبه بگو شايد يادم بيايد. مرد نشانه هاى امانت را گفت :

عطار جستجوى مختصرى كرد و
گلوبند را يافت و به او تسليم كرد؛ گفت :

خدا مى داند من فراموش كرده بودم .

مرد نزد امير رفت و جريان را برايش نقل كرد. امير گردنبند را از او گرفت و به گردن مرد عطار آويخت و او
را به دار كشيد دستور داد:

در ميان شهر صدا بزنند، اين است كيفر كسى كه امانتى بگيرد و بعد انكار كند.

پس از اين كار عبرت آور، گردن بند را به او رد كرد و او را به شهرش ‍ فرستاد.(65)

3- به هيچ امانتى نبايد خيانت كرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( عبداله بن سنان ) گويد:

بر امام صادق (در مسجد) وارد شدم در حالى كه ايشان نماز عصر را خوانده بود و
رو به قبله نشسته بود.

عرض كردم بعضى از پادشاهان و امراء ما را امين مى دانند و اموالى را به امانت نزد ما مى گذارند، با
اينكه خمس مال خود را نمى دهند، آيا اموالشان را به آنها رد كنيم يا تصرف نمائيم ؟

امام سه مرتبه فرمود:


به خداى كعبه اگر ابن ملجم كشنده و قاتل پدرم على عليه السلام امانتى به من
بدهد، هر زمان خواست امانتش را به او مى دهم (66)

4- چوپان و گوسفندان يهوديان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سال هفتم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله همراه هزار ششصد نفر سرباز براى فتح قلعه خيبر كه در 32
فرسخى مدينه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بيابانهاى اطراف خيبر مدتى ماندند و نتوانستند قلعه
هاى خيبر را فتح كنند.

از نظر غذائى در مضيقه سختى قرار داشتند به طورى كه بر اثر شدت گرسنگى ، از گوشت حيواناتى كه مكروه
بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده مى كردند.

در اين شرايط، چوپان سياه چهره اى كه گوسفندان يهوديان را مى چراند، به حضور پيامبر صلى الله عليه و
آله آمد و مسلمان شد، و سپس گفت :

اين گوسفندان مال يهوديان است در اختيار شما مى گذارم .

پيامبر صلى الله عليه و آله با كمال صراحت در پاسخ او فرمود:


اين گوسفندان نزد تو امانت هستند، و در
آئين ما خيانت به امانت جايز نيست ، بر تو لازم است كه همه گوسفندان را به در قلعه ببرى و به
صاحبانشان بدهى .

او فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله را اطاعت كرد و گوسفندان را به صاحبانشان رساند و به جبهه
مسلمين بازگشت .(67)

/ 259