1- وزير خيانتكار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدر عهد پادشاهى گشتاسب ، او را وزيرى بود به نام (راست روشن ) كه به سبب اين نام مورد نظر گشتاسب بوده وبيشتر از وزاى ديگر مورد مرحمت قرار مى گرفت .اين وزير، گشتاسب را بر مصادره رعيت تحرض مى كرد، و ظلم را در نظر او جلوه مى داد و مى گفت :انتظام
امور مملكت به خزانه است و بايد ملت فقير باشند تا تابع گردند.
خود هم مال زياد جمع كرد و با گشتاسب از در دشمنى در آمد. گشتاسب به خزانه رفت و مالى نديد تا حقوق
كارمندان را بدهد و شهرها را خراب و مردم را پريشان ديد و متحير شد.دلتنگ و تنها، سوار شد و به صحرا بيرون رفت و سير مى كرد. در اثناى سير در بيابان نظرش به گوسفندانى
افتاد به آنجا رفت و ديد، گوسفندان خواب و سگى بردار است ، تعجب كرد!!چوپان را خواست و علت بردار شدن سگ را پرسيد، گفت :اين سگ امين بود، مدتى او را پروردم و در محافظت
گوسفندان به او اعتماد كردم . بعد از مدتى او با مده گرگى دوستى گرفت و با او جمع شد. چون شب مى شد ماده
گرگ گوسفندى را مى گرفت و نصف خودش مى خورد و نصف ديگر را سگ مى خورد.روزى در گوسفندان كمبود و تلف مشاهده شد و پس از جستجو، به اين خيانت سگ پى بردم . لذا سگ را بردار
كردم تا معلوم شود جزاى خيانت و عاقبت بدكردار شكنجه و عذاب است !!گشتاسب چون اين جريان را شنيد به خود باز آمد و گفت :رعيت همانند گوسفندان و من مانند چوپان ، بايد
حال مردم را تفحص كنم تا علت نقصان پيدا شود.لذا به بارگاهش آمد و ليست زندانيان را طلب كرد و معلوم شد وزير (راست روشن ) آنها را حبس كرده است و
همه مشكلات از اوست . پس او را بردار كرد و اعلام نمود و گفت :
ما به نام او فريفته شديم .كم كم مملكت آباد و تدارك كار گذشته كرد و در كار اسيران اهتمام داشت و ديگر بر هيچ كس اعتماد نمى
كرد.(332)
2- خيانت در زيارت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمجناب حاج آقا حسن فرزند مرحوم آيت الله حاج آقا حسين طباطبائى قمى نقل كرد:كه براى معالجه چشم ازمشهد به طهران آمده بودم ، همان زمان يكى از تجار تهران كه او را مى شناختم به قصد زيارت امام هشتم به
خراسان رفت .شبى از شبها در عالم خواب ديدم كه در حرم امام هشتم مى باشم و امام روى ضريح نشسته اند، ناگاه ديدم آن
تاجر تيرى به طرف مقابل امام پرتاب نمود و امام ناراحت شدند.بار دوم از طرف ديگر ضريح تيرى به طرف امام پرتاب نمود و حضرت ناراحت شد. بار سوم تير از پشت به جانب
امام پرتاب نمود كه اين دفعه اما به پشت افتادند.من از وحشت از خواب بيدار شدم . معالجه ام تمام شد و مى خواستم به خراسان مراجعت نمايم ، لكن توقف
بيشترى كردم تا آن تاجر از خراسان برگردد و از حالش جويا شوم . از مسافرت برگشت و سوالاتى كردم امام
چيزى نفهميدم ، تا اينكه خوابم را برايش تعريف كردم .اشك از چشمانش جارى شد و گفت :روزى وارد حرم امام رضا عليه السلام شدم و طرف پيش رو زنى دست به ضريح
چسبانده و من خوشم آمد و دست خود را روى دست او گذاشتم ، زن رفت طرف ديگر ضريح ، من هم رفتم باز دست خود
را بر روى دست او گذاشتم ، رفت طرف پشت سر، من هم رفت تا دست خود را به ضريح گذاشت ، دست خود را روى دست
او گذاشتم ، از او سوال نمودم كه اهل كجائى . گفت :
اهل تهران ، با او رفاقت نموده و به تهران آمديم .(333)
3- خيانت دختر به پدر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمساطرون كه لقبش ضيزن بوده است پادشاه (حضر) كه ميان دجله و فرات قرار داشت بود. در آن جا كاخى زيباوجود داشت كه آنرا (جوسق ) مى ناميدند، او يكى از شهرهاى شاهپور ذى الاكتاف را غارت و تصرف و خواهر
شاهپور را گرفت و مردم بسيارى را كشت .چون شاهپور خبردار شد لشگرى جمع كرد. و به سوى او حركت نمود. ضيزن در قلعه اى محكم متحصن شد و اين
محاصره چهار سال ادامه يافت و كارى از پيش نرفت .روز دختر ضيزن بنام (نضيره ) كه بسيار با جمال بود در بيرون قلعه مى گشت و شاهپور چشمش به او افتاد
شيفته اش شد و برايش پيغام داد اگر راه تصرف قلعه را نشان دهى با تو ازدواج مى كنم .نضيره كه علاقه به شاهپور هم پيدا كرده بود شبى سربازان قلعه را از شراب مست و درب قلعه را به روى
لشگريان شاهپور باز كرد، و (ضيزن ) پدرش كشته شد.شاهپور با نضيره ازدواج كرد و شبى ديد بستر او خون آلود است ، علت را جويا شد، ديد برگ (مو) در بسترش
بود، بخاطر لطافت اندام بدن خراشيده شد.گفت :
پدرت چه غذايى به تو مى داد؟ گفت :
زرده تخم مرغ و مغز سر بره و كره و عسل . شاهپور ساعتى تاءمل كرد
و گفت :تو با چنين وسايل آسايش پدر وفا نكردى آيا با من خواهى وفا كنى ، دستور داد به دم اسب او را
بستند و اسب در بيابان تاختند، تا خارهاى بيابان از خون اين دختر خيانت كار رنگين شود(334)