2- تو از مورى كمتر نيستى - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2- تو از مورى كمتر نيستى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( امير تيمور گورگان ) در هر پيشامدى آن قدر ثبات قدم داشت كه هيچ مشكلى سد راه وى نمى شد.

علت را از
او خواهان شدند، گفت :

وقتى از دشمن فرار كرده بودم و به ويرانه اى پناه بردم ، در عاقبت كار خويش ‍ فكر مى كردم ؛ ناگاه
نظرم بر مورى ضعيف افتاد كه دانه غله اى از خود بزرگتر را برداشته و از ديوار بالا مى برد.

چون دقيق نظر كردم و شمارش نمودم ديدم ، آن دانه شصت و هفت مرتبه بر زمين افتاد، و مورچه عاقبت آن
دانه را بر سر ديوار برد. از ديدار اين كردار مورچه چنان قدرتى در من پديدار گشت كه هيچگاه آنرا
فراموش ‍ نمى كنم .

با خود گفتم :
اى تيمور تو از مورى كمترى نيستى ، برخيز و درپى كار خود باش ، سپس برخاستم و همت گماشتم
تا به اين پايه از سلطنت رسيدم .(42)

3- حضرت نوح عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

با توجه به عمر طولانى ( حضرت نوح ) عليه السلام و بودن در ميان مردم ، و علاقه زيادى كه قوم او به بت
پرستى داشتند مى توان گفت ، كه او چه اندازه اذيت و آزار ديد و در مقابل آنها استقامت ورزيد.

گاهى مردم آن قدر او را كتك مى زدند كه سه روز تمام به حال بيهوشى و اغماء مى افتاد و از گوش وى خون مى
آمد.او را برمى داشتند و در خانه اى مى انداختند وقتى به هوش مى آمد، مى گفت :

خدايا قوم مرا هدايت كن
كه نمى دانند.

قريب نهصد و پنجاه سال مردم را به خدا دعوت كرد ولى آن مردم جز بر طغيان و سركشى خود نيفزودند تا جائى
كه مردم دست كودكان خود را مى گرفتند و آنها را بالاى سر نوح مى آوردند و مى گفتند:

فرزندان اگر پس از
ما زنده مانديد مبادا از اين ديوانه پيروى كنيد!!

و مى گفتند:
اى نوح عليه السلام اگر دست از گفتارت برندارى سنگسار خواهى شد... و اينان كه از تو پيروى
مى كنند جز فرومايگانى نيستند كه بدون تاءمل سخنانت را گوش داده و دعوتت را پذيرفته اند؛ و وقتى نوح
سخن مى گفت :

انگشتها در گوش مى گذاشتند و لباس بر سر مى كشيدند تا صداى او را نشنوند و صورت او را
نبينند. كار نوح عليه السلام را به جائى رساندند كه به خدا استغاثه كرد و گفت :

خدايا من مغلوبم ياريم
ده ميان من و ايشان گشايشى فرما.(43)

4- سكاكى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( سراج الدين سكاكى ) از علماى اسلام بوده و در عصر خوارزمشاهيان مى زيسته و از مردم خوارزم بوده
است .

سكاكى نخست مردى آهنگر بود. روزى صندوقچه اى بسيار كوچك و ظريف از آهن ساخت كه در ساختن آن رنج بسيار
كشيد. آن را به رسم تحفه براى سلطان وقت آهن ساخت كه در ساختن آن رنج بسيار كشيد آن را به رسم تحفه
براى سلطان وقت برد. سلطان و اطرافيان به دقت به صندوقچه تماشا كردند و او را تحسين نمودند.

در آن وقت كه منتظر نتيجه بود مرد دانشمندى وارد شد و همه او را تعظيم كردند و دو زانو پيش روى وى
نشستند.

سكاكى تحت تاءثير قرار گرفت و گفت :
او كيست ؟

گفتند:
او يكى از علماء است .
از كار خود متاءسف شد و پى تحصيل علم شتافت .

سى سال از عمرش ‍ گذشته بود، كه به مدرسه رفت و به مدرس
گفت :
مى خواهم تحصيل علم كنم .

مدرس گفت :

با اين سن و سال فكر نمى كنم به جائى برسى ، بيهوده عمرت را
تلف مكن .
ولى او با اصرار مشغول تحصيل شد.

اما به قدرى حافظه و استعدادش ‍ ضعيف بود كه استاد به او گفت :

آن
مساءله فقهى را حفظ كن ( پوست سگ با دباغى پاك مى شود ) بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنين
گفت :

( سگ گفت :
پوست استاد با دباغى پاك مى شود! ) استاد و شاگردان همه خنديدند و او را به باد مسخره
گرفتند.

اما تا ده سال تحصيل علم نتيجه اى برايش نداشت و دلتنگ شد و رو به كوه و صحرا نهاد به جائى رسيد كه
قطره هاى آب از بلندى بروى تخته سنگى مى چكيد و بر اثر ريزش مداوم خود، سوراخى در دل سنگ پديد آورده
بود.

مدتى با دقت نگاه كرد، سپس با خود گفت :

دل تو از اين سنگ ، سخت تر نيست ، اگر استقامت داشته باشى
سرانجام موفق خواهى شد. اين بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهل سالگى با جديت و حوصله و صبر مشغول تحصيل
شد تا به جائى رسيد كه دانشمندان عصر وى در علوم عربى و فنون ادبى با ديده اعجاب مى نگريستند.

كتابى به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربى نوشت كه از شاهكارهاى بزرگ علمى و ادبى
به شمار مى رود.(44)

/ 259