1 : عذاب قوم عاد - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1 : عذاب قوم عاد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از آنكه حضرت هود عليه السلام چهل سالش تمام شد، خدا وحى فرمود:


بسوى قوم خود برو و آنان را به
يگانه پرستى من دعوت كن . قوم هود، كه همان قوم عاد بود سيزده قبيله بودند كه داراى زراعت و درخت
خرماى خوب و شهرهاى آنان آبادترين بلاد عرب بودند و عمرهاى دراز و قامتهاى بلند داشتند. بالاخره
سالهاى سال هدايت قوم خويش كرد فايده اى نداشت تا فرمود:

شما را نفرين مى كنم !

گفتند:

اى هود قوم نوح
بدنى ضعيف و ناتوان داشتند، خدايان ما قوى و بدن ما هم قوى است و از عذاب نمى ترسيم .

خداوند باد عقيم را (كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:

بخدا پناه مى برم از باد عقيم ) بر قوم هود
فرود آورد. آن را عقيم گفته اند چون آبستن بعذاب و عقيم از رحمت بود. وقتى عذاب نازل شد قصرها و قلعه
ها و شهرها و جميع عمارات ايشان را همانند ريگ روان كرد و به هوا برد و ريز ريز كرد و هفت شب و هشت روز
پى در پى مردان و زنا را از زمين بلند و سرنگون و نابود مى كرد!!

ايشان را ذات العماد گفته اند بسبب آنكه عمودها و ستونهائى از كوه مى تراشيدند بقدر بلندى كوه ها، و
بر عمودها قصر بنا مى كردند، و در اثر عذاب همه ريز و پودر شدند. طبق نقل قرآن عذابشان (ريحا صرصرا)

باد تند يا سرد بود كه از جا مى كند بالا مى برد مانند ملخ به هوا بلند مى كرد و فرود مى آورد(501) و بر
كوهها مى زد تا استخوانهاى ايشان ريز ريز شود(502).

2 - ابن ملجم و عذاب برزخ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

(ابن رقا) مى گويد:

در مكه كنار مسجدالحرام بودم ، ديدم گروهى از مردم در كنار مقام ابراهيم عليه
السلام اجتماع كرده اند، گفتم :
چه خبر است ؟

گفتند:
يك نفر راهب (عالم و عابد مسيحى ) مسلمان شده است .

به ميان جمعيت رفتم و ديدم پيرمردى لباس پشمينه و كلاه پشمينه پوشيده و قدبلندى دارد، در مقابل مقام
ابراهيم نشسته و سخن مى گويد.

شنيدم مى گفت :

روزى در صومعه نشسته بودم ، و به بيرون صومعه نگاه مى كردم به مكاشفه ، ناگاه پرنده
بزرگى مانند باز شكارى ديدم بر روى سنگى كنار دريا فرود آمد، چيزى را قى كرد.

ديدم يك چهارم بدن انسانى از دهانش بيرون آمد، سپس رفت و ناپديد شد. باز برگشت و قى كرد، ديدم يك
چهارم ديگر انسانى از دهانش خارج شد، مرتبه سوم رفت و ناپديد گشت . باز برگشت يك چهارم ديگر را، و
براى بار چهارم هم يك چهارم ديگر مانند بار اول قى كرد تا يك انسان كامل شد.

سپس برگشت منقار زد و يك چهارم او را ربود و سه بار ديگر همانند اول منقار زد و همه او را ربود و رفت .
تعجب كردم و گفتم خدايا اين شخص كيست كه اين گونه عذاب مى شود، متاءثر شدم كه چرا نرفتم از او بپرسم .

طولى نكشيد كه پرنده شكارى آمد و يك چهارم همان انسان را قى كرد و براى بار دوم و سوم و چهارم هم قى
كرد و انسان كامل شد.

با شتاب نزدش رفتم و گفتم :
تو كيستى و چه كرده اى ؟

او گفت :
من ابن ملجم هستم كه على بن ابيطالب عليه السلام را كشتم ، خداوند اين پرنده را ماءمور من
ساخته كه هر روز اين گونه مرا مى كشد و زنده مى كند و عذاب مى نمايد.

گفتم :
على بن ابيطالب عليه السلام كيست ؟

گفت :
پسر عموى رسول خدا پيامبر اسلام است . همين حادثه (و
مكاشفه برزخى ) عجيب باعث شد كه مسلمان شوم.(503)

3- جزاى عمل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

وقتى لشگريان چنگيز مغول به ايران وحشيانه حمله كردند، همه جا حمام خون براه انداختند. چنگيز پس از
ورود به هر شهرى از مردم مى پرسيد:

من شما را مى كشم يا خدا، اگر مى گفتند:

تو مى كشى همه را مى كشت ، و
اگر مى گفتند:

خدا مى كشد، باز همه را مى كشت . تا آنكه به شهر همدان رسيد. قبلا افرادى نزد بزرگان
همدان فرستاد كه آنها به نزد من بيايند كه صحبتى با آنها دارم .

همه حيران بودند كه چه كنند، جوان شجاع و هوشيارى گفت :

من مى روم ، گفتند:
مى ترسيم كشته شوى ؟

گفت :
من
همه مثل ديگرانم ، و آماده رفتن شد.

يك شتر و يك خروس و يك بز تهيه كرد نزد اردوگاه چنگيز آمد و به حضور
او رسيد گفت :

اى سلطان اگر بزرگ مى خواهى اين شتر، اگر ريش ‍ بلند مى خواهى اين بز، اگر پرحرف مى
خواهى اين خروس ، و اگر صحبتى دارى من آمده ام .

چنگيز گفت :
بگو بدانم من اين مردم را مى كشم يا خدا؟

جوان گفت :
نه تو مى كشى و نه خدا، پرسيد:
پس چه كسى
مى كشد؟

گفت :
جزاى عملشان (504)

/ 259