1 : عذاب قوم عاد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم بعد از آنكه حضرت هود عليه السلام چهل سالش تمام شد، خدا وحى فرمود:بسوى قوم خود برو و آنان را به
يگانه پرستى من دعوت كن . قوم هود، كه همان قوم عاد بود سيزده قبيله بودند كه داراى زراعت و درخت
خرماى خوب و شهرهاى آنان آبادترين بلاد عرب بودند و عمرهاى دراز و قامتهاى بلند داشتند. بالاخره
سالهاى سال هدايت قوم خويش كرد فايده اى نداشت تا فرمود:
شما را نفرين مى كنم !گفتند:اى هود قوم نوح
بدنى ضعيف و ناتوان داشتند، خدايان ما قوى و بدن ما هم قوى است و از عذاب نمى ترسيم .خداوند باد عقيم را (كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:بخدا پناه مى برم از باد عقيم ) بر قوم هود
فرود آورد. آن را عقيم گفته اند چون آبستن بعذاب و عقيم از رحمت بود. وقتى عذاب نازل شد قصرها و قلعه
ها و شهرها و جميع عمارات ايشان را همانند ريگ روان كرد و به هوا برد و ريز ريز كرد و هفت شب و هشت روز
پى در پى مردان و زنا را از زمين بلند و سرنگون و نابود مى كرد!!ايشان را ذات العماد گفته اند بسبب آنكه عمودها و ستونهائى از كوه مى تراشيدند بقدر بلندى كوه ها، و
بر عمودها قصر بنا مى كردند، و در اثر عذاب همه ريز و پودر شدند. طبق نقل قرآن عذابشان (ريحا صرصرا)باد تند يا سرد بود كه از جا مى كند بالا مى برد مانند ملخ به هوا بلند مى كرد و فرود مى آورد(501) و بر
كوهها مى زد تا استخوانهاى ايشان ريز ريز شود(502).
2 - ابن ملجم و عذاب برزخ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم(ابن رقا) مى گويد:در مكه كنار مسجدالحرام بودم ، ديدم گروهى از مردم در كنار مقام ابراهيم عليهالسلام اجتماع كرده اند، گفتم :
چه خبر است ؟ گفتند:
يك نفر راهب (عالم و عابد مسيحى ) مسلمان شده است .به ميان جمعيت رفتم و ديدم پيرمردى لباس پشمينه و كلاه پشمينه پوشيده و قدبلندى دارد، در مقابل مقام
ابراهيم نشسته و سخن مى گويد.شنيدم مى گفت :روزى در صومعه نشسته بودم ، و به بيرون صومعه نگاه مى كردم به مكاشفه ، ناگاه پرنده
بزرگى مانند باز شكارى ديدم بر روى سنگى كنار دريا فرود آمد، چيزى را قى كرد.ديدم يك چهارم بدن انسانى از دهانش بيرون آمد، سپس رفت و ناپديد شد. باز برگشت و قى كرد، ديدم يك
چهارم ديگر انسانى از دهانش خارج شد، مرتبه سوم رفت و ناپديد گشت . باز برگشت يك چهارم ديگر را، و
براى بار چهارم هم يك چهارم ديگر مانند بار اول قى كرد تا يك انسان كامل شد.سپس برگشت منقار زد و يك چهارم او را ربود و سه بار ديگر همانند اول منقار زد و همه او را ربود و رفت .
تعجب كردم و گفتم خدايا اين شخص كيست كه اين گونه عذاب مى شود، متاءثر شدم كه چرا نرفتم از او بپرسم .طولى نكشيد كه پرنده شكارى آمد و يك چهارم همان انسان را قى كرد و براى بار دوم و سوم و چهارم هم قى
كرد و انسان كامل شد. با شتاب نزدش رفتم و گفتم :
تو كيستى و چه كرده اى ؟او گفت :
من ابن ملجم هستم كه على بن ابيطالب عليه السلام را كشتم ، خداوند اين پرنده را ماءمور من
ساخته كه هر روز اين گونه مرا مى كشد و زنده مى كند و عذاب مى نمايد.گفتم :
على بن ابيطالب عليه السلام كيست ؟ گفت :
پسر عموى رسول خدا پيامبر اسلام است . همين حادثه (و
مكاشفه برزخى ) عجيب باعث شد كه مسلمان شوم.(503)
3- جزاى عمل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيموقتى لشگريان چنگيز مغول به ايران وحشيانه حمله كردند، همه جا حمام خون براه انداختند. چنگيز پس ازورود به هر شهرى از مردم مى پرسيد:من شما را مى كشم يا خدا، اگر مى گفتند:تو مى كشى همه را مى كشت ، و
اگر مى گفتند:خدا مى كشد، باز همه را مى كشت . تا آنكه به شهر همدان رسيد. قبلا افرادى نزد بزرگان
همدان فرستاد كه آنها به نزد من بيايند كه صحبتى با آنها دارم .همه حيران بودند كه چه كنند، جوان شجاع و هوشيارى گفت :من مى روم ، گفتند:
مى ترسيم كشته شوى ؟ گفت :
من
همه مثل ديگرانم ، و آماده رفتن شد. يك شتر و يك خروس و يك بز تهيه كرد نزد اردوگاه چنگيز آمد و به حضور
او رسيد گفت :اى سلطان اگر بزرگ مى خواهى اين شتر، اگر ريش بلند مى خواهى اين بز، اگر پرحرف مى
خواهى اين خروس ، و اگر صحبتى دارى من آمده ام .چنگيز گفت :
بگو بدانم من اين مردم را مى كشم يا خدا؟ جوان گفت :
نه تو مى كشى و نه خدا، پرسيد:
پس چه كسى
مى كشد؟ گفت :
جزاى عملشان (504)