2 - هرمزان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدر زمان ساسانيان هفت پادشاه صاحب تاج بود كه كسرى بزرگترين آنها محسوب مى شد و او را ملك الملوك مىگفتند. از آن هفت پادشاه يكى هرمزان بود كه در اهواز حكومت مى كرد. وقتى كه مسلمين اهواز را فتح كردند
هرمزان را گرفته پيش عمر آوردند.عمر گفت :
اگر واقعا امان خواهى ايمان بياور وگرنه ترا خواهم كشت هرمزان گفت :حالا كه مرا خواهى كشت
دستور بده قدرى آب برايم بياورند كه سخت تشنه ام ؛ عمر امر كرد به او آب بدهند.مقدارى آب در كاسه چوبين آوردند. هرمزان گفت :
من از اين ظرف آب نمى خورم ، زيرا در كاسه هاى جواهر
نشان آب مى خورم . اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:اين زياد نيست ، براى او كاسه شيشه اى و بلورين
بياوريد.چون درون آن آب كردند پيش او آوردند، هرمزان آنرا گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمى
گذاشت .عمر گفت :
با خدا عهد و پيمان بستم كه تا اين آب را نخورى ترا نكشم ؛ در اين هنگام هرمزان جام را بر
زمين زد و شكست ، آبها از ميان رفت . عمر از حيله او تعجب نمود و رو به اميرالمؤ منين عليه السلام كرد و
گفت :
اكنون چه بايد كرد؟فرمود:
چون قتل او را مشروط بنوشيدن آب كرده اى و پيمان بستى ، ديگر او را نمى توانى به قتل برسانى ،
اما بر او جزيه :
ماليات از كفار را مقرر كن . هرمزان گفت :ماليات قبول نمى كنم ، اينك با خاطرى آسوده
بدون ترس مسلمان مى شوم . شهادتين گفت و مسلمان شد.عمر شادمان گرديد، او را در پهلوى خود نشاند، برايش خانه اى در مدينه تعيين نمود و در هر سال ده هزار
درهم برايش معين كرد(489).
3 - پيمان حلف الفضول
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمبيست سال قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ، درست در دورانى كه پيامبر صلى الله عليه و آلهبيست سال داشتند اتفاقى از اين قرار افتاد:روزى مردى از قبيله (بنى زبيد) كالايى به عاص بن وائل
فروخت .
عاص كالا را تحويل گرفته بود ولى بهاى آن را نمى داد. آن مرد به ناچار بالاى كوه ابوقبيس رفت و فرياد
برآورد:اى مردان به داد ستمديده اى دور از طايفه و كسان خويش برسيد، همانا احترام شايسته كسى است كه
خود در بزرگوارى تمام باشد و فريبكار را احترامى نيست .مردانى كه در كنار كعبه بودند از اين سخن تحريك شدند و جمعى از قبايل در خانه عبدالله بن جدعان جمع
شدند و پيمان بستند براى يارى ستمديده همدست باشند و اجازه ندهند كه در مكه بر كسى ستم شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله هم در اين پيمان شركت داشت ؛ بعد حركت كردند و پول آن مرد را به او
بازگردانيدند.بعدها كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به پيامبرى مبعوث شد مى فرمود:در خانه عبدالله بن جدعان در
پيمانى حضور داشتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت مى شدم ، مى پذيرفتم ، و به اسلام جز استحكام
چيزى بر آن نيفزوده است )(490).
4 - انس بن نضر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيماءنس بن نضر عموى اءنس بن مالك خادم پيامبر صلى الله عليه و آله بود. او چون در جنگ بدر حاضر نبود بهپيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد:يا رسول الله صلى الله عليه و آله در جنگى كه براى شما پيش آمد من
نبودم ، اگر ديگر بار جنگى پيش آيد عهد مى كنم در آن شركت كنم .!چون جنگ احد پيش آمد حاضر شد، و پس از آنكه در ميان مسلمين شايع شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله كشته
شد، بعضى گفتند:كاش نماينده اى داشتيم و نزد رئيس منافقان عبدالله ابن ابى مى فرستاديم تا براى ما
از ابوسفيان امان بگيرد.
برخى ديگر دور نشسته و دست روى دست نهادند تا چه پيش آيد. عده اى ديگر گفتند:حال كه محمد صلى الله
عليه و آله كشته شد به دين سابقتان برگرديد. اءنس بن نضر مى گفت :خدايا از آنچه اين جمعيت پيشنهاد مى
كنند بيزارى مى جويم . بعد گفت :
اگر محمد صلى الله عليه و آله كشته شده خداى محمد صلى الله عليه و آله
زنده است ، بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى براى چيست ؟ جنگ كنيد براى همان مقصوديكه رسول
خدا مى جنگيد!سپس شمشيرش را كشيد و با دشمنان طبق عهدى كه كرده بود جنگيد تا شهيد شد. پس از شهادت حدود هشتاد زخم و
جراحت و جاى تير و نيزه بر بدنش بود. آنقدر جراحاتش زياد بود كه هنگامى كه خواهرش ربيع بر بالين برادر
آمد بوسيله سر انگشتان او را شناخت (491).