شد، و سارق با او درگير شد. آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت :اى متوكل ، دشمن خدا
را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود. تاجر گفت :تو كيستى كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدى ؟گفت :من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكى در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد:كه صاحب
خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم ، پس غايب شد. تاجر به
سجده افتاد و خداى را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد
بيشترى پيدا كرد.پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق
فرمود(199) آرى توكل را به اوج سعادت مى رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است .
2- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وتوكل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمهنگامى كه ( ابوسفيان ) رئيس مشركان كه لشكر ده هزار نفرى و مانور منظم و قدرتمند اسلام را (در فتحمكه ) ديد در شگفتى و تعجب فرو رفت در حالى كه در كنار گردانهاى رزمى لشكر رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم قدم مى زد، مى گفت :اى كاش مى دانستم كه چرا محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر من پيروز شد؟ با آنكه محمد صلى الله عليه و
آله و سلم در مكه تنها و بى ياور بود، چگونه اين چنين لشكرى مبارز تدارك ديد؟پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن ابوسفيان را شنيد و دست مباركش را روى شانه وى گذاشت و فرمود:
ما به كمك خدا، بر شما پيروز شديم .
در جنگ حنين مى بينيم وقتى سپاه اسلام مورد تهاجم غافلگيرانه دشمن قرار گرفت صفوف مسلمانان از هم
متفرق شد.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتى پراكندگى سپاه اسلام را ديد، به درگاه خدا استعانت جست و به او
توكل كرد و عرض نمود:( خداوندا! حمد و سپاس مخصوص تو است ، و شكايتم را به درگاه تو مى آورم و اين توئى
كه بايد از درگاهت كمك خواست و استعانت جست ) در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم نازل شد و عرض كرد:( اى رسول خدا، دعائى كردى كه موسى در آن هنگام كه دريا برايش شكافته شد، اين دعا را كرد و از شر
فرعون نجات يافت.)(200)
3- بيمارى موسى عليه السلام
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمحضرت موسى عليه السلام را بيمارى عارض شد، بنى اسرائيل نزد او آمدند و ناخوشى او را شناختند و گفتند:اگر فلان دارو را مصرف كنى شفايابى .موسى عليه السلام گفت :مداوا نمى كنم تا خدا مرا بى دوا بهبود بخشد. پس بيمارى او طولانى شد، خدا به
او وحى فرمود:به عزت و جلالم سوگند! ترا عافيت نمى دهم تا به دوائى كه گفته اند درمان كنى .پس به بنى اسرائيل گفت :داروئى كه گفتيد به آن مرا معالجه كنيد. پس او را مداوا كردند بهبود يافت .اين در دل موسى عليه السلام حالت شكوه و اعتراضى پديد آورد. خداى تعالى به او وحى فرستاد، خواستى
حكمت مرا به توكل خود باطل كنى ، چه كسى غير از من داروها و منفعتها را در گياهان و اشياء نهاد؟!(201)