3- كار بهتر از صدقه خوردن
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمبه پيامبر خبر دادند كه يكى از مسلمانان مدينه تهيدست شده است . فرمود:او را نزدم بياوريد! بعضى
رفتند و او را آوردند، فرمود:آنچه در خانه دارى به اينجا بياور، و آن را كوچك نشمار. او به خانه خود
رفت و يك پلاس و يك كاسه برداشت و به حضور پيامبر آورد و حضرت آنرا براى فروش به مزايده گذاشت .عاقبت شخصى به دو در هم خريد، پيامبر آنها را به آن شخص فروختند و آن دو در هم را به آن مسلمانان داد،
و فرمود تا يك درهم غذاى براى خانواده ات خريدارى كن و با درهم ديگر يك عدد تيشه خريدارى كن .او به دستور پيامبر تيشه خريد و آورد و بعد حضرت فرمود:به بيابان برو و با اين تيشه هيزمها را جمع كن
و هيچ خار تر و خشكى را در بيابان ، كوچك مشمار همه را جمع كن و بفروش .او رفت و با همان دستور كار كرد و بعد از پانزده روز در حالى كه وضع ماليش خوب شده بود، به نزد پيامبر
آمد.پيامبر فرمود:كار كردن و مزد كار گرفتن براى تو بهتر است از (صدقه گيرى ) اينكه در روز قيامت به محشر
وارد شوى و نشانه زشت صدقه در چهره ات باشد(653)
4- به زحمت انداختن نفس
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمفضل بن ابى قره مى گويد:ما بر امام صادق عليه السلام وارد شديم و ديديم آن حضرت مشغول كار بر روى زمينخودشان هستند، پس گفتيم :فداى شما گرديم ، يا به ما بفرمائيد اين كار را انجام دهيم يا به غلامان خود!فرمود:
نه بگذاريد خودم كار كنم ، من مايل هستم خداوند را در حالى ملاقات كنم كه با دست خود كار كرده و
با سختى دادن به خود در طلب رزق باشم
سپس فرمود:حتى على (ع ) نيز نفس خود را براى طلب حلال به زحمت مى انداخت (654)
5- يعقوب بن ليث صفار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمسلسله صفارى همگى شيعه بودند و مدت ملك ايشان پنجاه و شش سال بود و اينان هفت نفر بودند كه اول ايشانيعقوب بن ليث صفار (م 265) بود.
يعقوب در اصل شغلش مسگر بوده به همين جهت او را صفار مى گفتند. كم كم در تهيه لشگر بر آمد و خوارج ضد
مذهب را مى كشت تا كارش بالا گرفت و بالا گرفت و بالاخره خراسان و سيستان و ساير شهرها را تصرف كرد.در وصف او نوشته اند كه :بسيار مرد مدير و كاردان بود كه مانند تدبير و تنظيم او كم شنيده شده است ، و
سعى و كوشش سياه در اوامرش بى نظير بوده است .وقتى يعقوب فرمان داد كه لشگر به جنگ روند، چنان لشگر حاضر آماده شدند كه همه حيوانات سوارى را از
چراگاه گرفتند و سوار شدند و به طرف هدف رفتند. ديدند، مردى اسب او علفى بر دهان داشت ، علف را از دهان
حيوان بيرون كشيد كه مبادا بقدر جويدن علف ، تاءخير كرده باشد و به زبان فارسى به اسب خطاب كرد:امير
يعقوب حيوانات را از خوردن منع كرد!و مردى را ديدند كه در زير سلاح لباس نپوشيده است ، سبب آن را پرسيدند، گفت :من مشغول غسل جنايت بودم
كه منادى امير ندا داد كه سلاح بپوشيد، من جهت آنكه تاءخير در امر امير نكرده باشم لباس نپوشيدم و به
همان پوشيدن لباس جنگى اكتفا كردم (655)