1- يهودى و زرتشتى - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1- يهودى و زرتشتى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مرد يهودى و فقير با شخصى آتش پرست كه مال زياد داشت ، به راهى مى رفتند، آتش پرست شترى داشت و اسباب
سفر نيز همراه داشت ؛ از يهودى سؤ ال كرد:

مذهب و مرام تو چيست ؟

گفت :
عقيده ام آن است كه جهان را آفريدگارى است و او را پرستش مى كنم و به او پناه مى برم ، و هر كس
موافق مذهب من مى باشد به او نيكى مى كنم و هر كس مخالف مذهب من است خون او را بريزم .

يهودى از آتش پرست سؤ ال كرد:
مرام تو چيست ؟

گفت :
خود و همه موجودات را دوست مى دارم و به كسى بدى نمى
كنم و به دوست و دشمن احسان و نيكى مى كنم . اگر كسى با من بدى كند به او جز با نيكى رفتار نكنم ، به سبب
آنكه مى دانم كه جهان هستى را آفريدگارى است .

يهودى گفت :
اين قدر دروغ مگو كه من همنوع تو هستم ، و تو
روى شتر با وسايل مسافرت مى كنى و من با پاى پياده با تهى دستى ، نه از خوراك خود مى دهى و نه سوار بر
شترت مى نمايى .

آتش پرست از شتر پياده شد و سفره غذا را در مقابل يهودى پهن كرد يهودى مقدارى نان خورد و با خواهش بر
شتر او نشست تا خستگى بگيرد. مقدارى راه كه با يكديگر حركت كردند، يهودى ناگهان تازيانه بر شتر نواخت
و فرار نمود.

آتش پرست هر چند فرياد كرد:

كه اى مرد من به تو احسان نمودم آيا اين جزاى احسان من است كه
مرا در بيابان تنها بگذارى ، فايده اى نكرد.

يهودى با فرياد مى گفت :

قبلا مرام خود را به تو گفتم كه هر
كس مخالف مرام من است او را هلاك كنم .

آتش پرست رو به آسمان كرد و گفت :

خدايا من به اين مرد نيكوئى كردم و او بدى نمود، داد مرا از او بستان .

اين گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقدارى راه را نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه
ايستاده و يهودى را بر زمين انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است .

خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و مى خواست حركت كند كه ناله يهودى بلند شد:

اى مرد نيكوكار
تو ميوه احسان را چشيدى و من پاداش بدى را ديدم ، اينك به عقيده خودت از راه احسان رومگردان و به من
نيكى كن و مرا در اين بيابان رها مكن .

او بر يهودى رحم و شفقت نمود او را بر شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند.(19)

2- امام حسين عليه السلام و ساربان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام صادق عليه السلام فرمود:


زنى در كعبه طواف مى كرد و مردى هم پشت سر آن زن مى رفت . آن زن دست خود را
بلند كرده بود كه آن مرد دستش را به روى بازوى آن زن گذاشت ؛ خداوند دست آن مرد را به بازوى آن زن
چسبانيد.

مردم جمع شدند حتى قطع رفت و آمد شد. كسى را به نزد امير مكه فرستادند و جريان را گفتند. او علما را
حاضر نمود، و مردم هم جمع شده بودند كه چه حكم و عملى نسبت به اين خيانت و واقعه كنند، متحير شدند!

امير مكه گفت :
آيا از خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله كسى هست ؟

گفتند:
بلى حسين بن على عليه السلام اينجاست . شب امير مكه حضرت را خواستند و حكم را از حضرتش پرسيدند.

حضرت اول رو به كعبه نمود و دستهايش را بلند كرد و مدتى مكث فرمود:


و بعد دعا كردند. سپس آمدند دست آن
مرد به قدرت امامت از بازوى آن زن جدا نمودند.

امير مكه گفت :
اى حسين عليه السلام آيا حدى نزنم ؟

گفت :
نه .

صاحب كتاب گويد:

اين احسانى بود كه حضرت نسبت به اين ساربان كرد اما همين ساربان در عوض خوبى و احسان
حضرت در تاريكى شب يازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع كرد.(20)

/ 259