4 : همنشين - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 :
همنشين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( و اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم ) (مجادله :
آيه 11)

هرگاه گفته شود در مجالس خود جاى را بر يكديگر فراخ داريد اين كار را براى همنشين انجام دهيد كه خدا
بر توسعه شما بيفزايد.

امام صادق عليه السلام :

لا ينبغى للمؤ من اءن يجلس مجلسا يعصى الله فيه و لايقدره على تغيره (837)

سزاوار نيست مؤ من در مجلسى بنشيند كه اهل مجلس معصيت خدا كنند؛ و خود قادر بر تغيير مجلس هم نباشد!!

شرح كوتاه

از لوازم ارتباطات همنشينى و مجالست با ديگران از فاميل و مؤ من و اهل كتاب و غيره مى باشد.

مؤ من لازم است در هر مجلسى كه رفت ، رو به قبله بنشيند، هر جا كه جائى بود بنشيند، اگر حرفهائى از
اسرار همنشين خود شنيد آنرا فاش نكند.

با كسى مجالست كند كه ديدنش موجب ياد خدا شود؛ و با آدمهاى پست و جهال و عوام و پول پرستان دورى كند، و
از همنشينى با فقراء دورى نكند و براى كسب علم در مجالس علم برود، تا از بركات مجالس موعظه بهره كافى
ببرد؛ و بالاخره همنشينى انتخاب كند كه اثر سوء برايش نداشته باشد.

1- همراه ناآزموده

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سعدى گويد:

يكسال از تنگه بين بلخ و هرى (838) به سفر مى رفتم . راه سفر امن نبود زيرا رهزنان خونخوار در
كمين مسافران و كاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حركت كرد.

اين جوان انسانى نيرومند و درشت هيكل بود و براى دفاع با سپر ورزيده بود و در تيراندازى مهارت داشت .

زور و نيرويش در كمان كشى به اندازه ده پهلوان بود ولى يك عيب داشت و آن اينكه با ناز و نعمت و
خوشگذرانى بزرگ شده بود.

جهان ديده و سفر كرده نبود، بلكه سايه پرورده بود، با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشير
سواركاران را نديده بود.
اتفاقا من و اين جوان پشت سر هم حركت مى كرديم و هر مانعى كه سر راه بود بر طرف مى كرد.

ما همچنان به راه ادامه مى داديم كه ناگاه دو نفر رهزن ، از پشت سنگى سر برآوردند و قصد جنگ ما
نمودند، در دست يكى از آنها چوبى و در بغل ديگرى پتكى بود.

به جوان گفتم :

چرا درنگ مى كنى اكنون هنگام زور آزمايى است ؟ ديدم تير و كمان از دست او افتاده و
لرزيده بر اندام شده و خود را باخته است ، كار به جايى رسيد كه چاره اى جز تسليم نبود، همه بار و بنه و
اسلحه و لباسها را در اختيار آن دو رهزن قرار داديم و با جان سالم از دست آنها رها شديم .(839)

/ 259