3- رجوع قبل از جان دادن - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دوستم سلام كرد و نشست و عرض كرد:

فدايت شوم ، من در وزارت دارائى رژيم بنى اميه مسئوليتى داشتم و از
اين راه ثروت بسيارى اندوخته ام و بعضى خلافها هم انجام داده ام !

امام فرمود:


اگر بنى اميه افرادى مثل شما را نداشتند تا ماليات برايشان جمع كند و در جنگها و جماعات
آنها را همراهى كند، حق ما را غصب نمى كردند. جوان گفت :

آيا راه نجاتى براى من هست ؟

فرمود:


اگر بگويم عمل مى كنى ؟

گفت :
آرى ، فرمود:

آنچه از مال مردم نزد تو هست و صاحبانش را مى شناسى به
آن ها برگردان و آنچه كه صاحبانش را نمى شناسى از طرف آنها صدقه بده ، من در مقابل اين كار بهشت را
براى تو ضمانت مى كنم !

جوان سر به زير انداخت و مدتى طولانى فكر كرد و سپس گفت :

فدايت شوم دستورت را اجراء مى كنم .

على بن حمزه مى گويد:

من با آن جوان برخاستيم و به كوفه رفتيم . او همه چيز خود، حتى لباسهايش را به
صاحبانش برگرداند و يا صدقه داد؛ من از دوستانم مقدارى پول براى او جمع كردم و لباس برايش خريدارى
نمودم ؛ و خرجى همه براى او مى فرستاديم .

چند ماهى از اين جريان گذشت و او مريض شد. ما مرتب به عيادت او مى رفتيم ، روزى نزدش رفتم ، او را در
حال جان دادن يافتم .

چشم خود را باز كرد و گفت :

اى على آنچه امام به من وعده داد به آن وفا كرد، اين
گفت و از دنيا رفت . ما او را غسل داده و كفن كرده و به خاك سپرديم .

مدتى بعد خدمت امام عليه السلام رسيدم ، همين كه امام مرا ديد فرمود:

اى على ما به وعده خود در مورد
دوست تو وفا كرديم .

من عرض كردم :

همينطور است فدايت شوم ، او هم هنگام مردن اين مطلب ( ضمانت بهشت )
را به من گفت .(249)

3- رجوع قبل از جان دادن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( معاويه بن وهب ) گويد:

ما به جانب مكه بيرون رفتيم و با ما پيرمردى بود كه عبادت مى كرد لكن در مذهب
تشيع نبود، و با او پسر برادرى از شيعيان همراه بود.

آن پيرمرد بيمار شد، من به پسر برادر او گفتم :

كاش دين حق را بر او عرضه بدارى چه آنكه اميد است خداى
تعالى او را با ولايت و مذهب حق از دنيا ببرد.

همراهان گفتند:
بگذاريد كه بر آن حال و مذهبش بميرد.

پسر برادر او صبر نكرد و به عمويش گفت :

اى عمو،
مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرتد شدند مگر گروهى اندك كه با امير المؤ منين عليه
السلام بودند، با اينكه خلافت از جانب پيامبر قبلا منصوب شده بود.

پيرمرد بعد از شيندن اين كلمات نفسى بركشيد و گفت :

من بر اين مذهب شدم و بعد مرد.

معاويه بن وهب گويد:

ما داخل شهر مدينه شديم و به حضور امام صادق رسيديم . ( على بن سرى ) يكى از
همراهان ما، جريان توبه پيرمرد و رجوع به امامت قبل از وفات را نقل كرد.

امام فرمودند:
او اهل بهشت
است .

على بن سرى تعجب كرد و عرض كرد:

او از هيچ چيز اين مذاهب ما باخبر نبود و حكمى را نمى دانست و فقط
در آن ساعت كه روح از بدنش مفارقت مى نمود قبول كرد. امام فرمود:


از او چه مى خواهيد، قسم به خدا او
داخل بهشت شد.(250)

/ 259