4 : مرگ - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 :


مرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( كل نفس ذائقة الموت ) (آل عمران :
آيه 185)

هر نفسى چشنده مرگ خواهد بود.

قال رسول الله صلى الله عليه و آله :

كفى بالموت واعظا

شرح كوتاه

ياد مرگ شهوات نفسانى را مى ميراند و ريشه هاى غفلت را قطع مى كند و آتش حرص را خاموش مى كند و دنيا را
در نظر كوچك مى نمايد.

مرگ اول منزل از منازل آخرت و آخر منازل از منازل دنياست . خوش بحال كسى كه ورودش به منزل اول مورد
تكريم واقع شود، و خوش بحال شخصى كه آخر منزل از منازل دنيا يعنى قبر برايش نيكوتر از گذشته باشد.

مخلصين به موت مشتاق و مجرمين از آن كراهت دارند. در حالى كه آدمى موت را دور مى پندارد بسيار به
انسان نزديك است و انسان چون همدم لذات است ، دوست ندارد از مظاهر دنيا دل بكند، و لذا ترك دنيا يعنى
جان دادن ، سخت ترين لحظات براى خيلى ها به حساب مى آيد.(719)

1- پيرمرد 150 ساله

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سعدى گويد:

در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم ، ناگاه جوانى به مسجد آمد و گفت :

در ميان شما چه كسى فارسى مى داند؟

همه حاضران اشاره به من كردند، به آن جوان گفتم :

خير است ، گفت :

پيرمردى 150 ساله در حال جان كندن است ،
و به زبان فارسى صحبت مى كند، ولى ما كه فارسى نمى دانيم ، نمى فهميم چه مى گويد، اگر لطفى كنى و قدم
رنجه بفرمائى ، به بالينش ثواب كرده اى شايد وصيتى كند، تا بدانيم چه وصيت كرده است .

من برخواستم و همراه آن جوان به بالين آن پيرمرد رفتم ، ديدم مى گويد:

چند نفسى به مراد دل مى كشم ،
افسوس كه راه نفس گرفته شد، افسوس كه در سفر عمر زندگانى هنوز بيش از لحظه اى بهره نبرده بوديم و لقمه
اى نخورده بوديم كه فرمان رسيد، همين قدر بس است .

آرى با اينكه 150 سال از عمرش رفته بود، تاءسف مى خورد كه عمرى نكرده ام حرفهاى او را به عربى براى
دانشمندان ترجمه كردم ، آنها تعجب كردند كه با آن همه عمر دراز باز برگذر دنياى خود تاءسف مى خورد.

به آن پيرمرد در حال مرگ گفتم . حالت چگونه است ؟

گفت :
چه گويم كه جانم دارد از وجودم مى رود.!

گفتم :
خيال مرگ نكن و خيال را بر طبيب چيره نگردان ، كه فيلسوفهاى يونان گفته اند:

( مزاج هر چند معتدل و موزون باشد نبايد به بقاء اعتماد كرد، و بيمارى گرچه وحشتناك باشد دليل كامل
بر مرگ نيست ) اگر بفرمائى طبيبى را به بالين تو بياورم تا تو را درمان كند؟

چشمانش را گشود و خنديد و گفت :

پزشك زيرك ، بيمار را با حال وخيم ببيند، به نشان تاءسف دست بر هم
سايد، وقتى كه استقامت مزاج دگرگون شد نه افسون (دعا) و نه درمان هيچكدام اثر نبخشد.(720)

2- گفتگوى هنگام مرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بلال حبشى مؤ ذن پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه رنجور شد و در بستر مرگ قرار گرفت ، همسرش در
بالين او نشست و گفت :

واحسرتا كه مبتلا شدم !

بلال گفت :

بلكه موقع شور و شادى است ، تاكنون رنجور بودم
و تو چه مى دانى كه مرگ در زندگانى خوش است ؟

همسر گفت :

هنگام فراق فرا رسيده است .

بلال فرمود:

هنگام وصال فرا رسيده است .

همسرش گفت :

امشب به ديار
غريبان مى روى ، فرمود:

جانم به وطن اصلى مى رود.

همسر گفت :

واحسرتا، او فرمود، يا دولتاه ، همسر گفت :

تو را از اين پس كجا بينم ؟

فرمود:


در حلقه خاصان
الهى ، همسرش عرض كرد:

دريغا كه با رفتن تو، خانه بدن و خانمان ما ويران مى گردد!

فرمود:


اين كالبد مانند ابر مى باشد كه لحظاتى به هم پيوند و بعد از هم گسيخته مى شود.(721)

/ 259