1 - ابوجهل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم( عبدالله بن مسعود ) از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اول كسى بود كه در مكه قرآن را آشكارا درميان جمعيت قرائت كرد.او در تمام جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت ؛ مردى بسيار كوتاه قد بود كه هرگاه در ميان
جمعيت نشسته مى ايستاد از آنها بلندتر نبود!به همين جهت ، در جنگ بدر خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت من قدرت جنگيدن ندارم ممكن است
دستورى بفرمائيد كه در ثواب جنگجويان شريك باشم ؟پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:برو در ميان كشتگان كفار اگر كسى را (مانند ابوجهل ) يافتى كه زنده
است او را به قتل برسان .عبدالله گويد:
ميان كشتگان به ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم كه هنوز رمقى داشت
.روى سينه اش نشستم و گفتم :خدا را سپاسگزارم كه ترا خوار ساخت . ابوجهل چشم گشود و گفت :واى بر تو
پيروزى با كيست ؟ گفتم :
با خدا و پيامبرش ، به همين دليل ترا مى كشم ؛ پا روى گردنش نهادم متكبرانه
گفت :اى چوپان كوچولو، قدم در جاى بلندى نهادى ، آنقدر بدان كه هيچ دردى بر من سخت تر از اين نيست كه تو قد
كوتاه مرا بكشى ؛ چرا يكى از فرزندان عبدالمطلب مرا به قتل نرساند؟! سرش را از بدنش جدا كردم و خدمت
پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و گفتم :يا رسول الله مژده كه اين سر ابوجهل است .(231)بعد از مردن ابوجهل پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
ابوجهل از فرعون زمان موسى عليه السلام بدتر و
عاصى تر بوده است ، چون فرعون وقتى هلاكت خود را يقين كرد خدا را قبول كرد، ولى ابوجهل وقتى يقين به
مرگ كرد به بت لات و عزى قسم ياد مى كرد كه او را نجات دهند.(232)
2 - وليد بن مغيره
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمبعد از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد تا سه سال عده قليلى ايمان آوردند بعد وحىرسيد كه رسالت خود را ظاهر و عمومى كن و از استهزاء و اذيت مشركان پروا مكن كه ما شر آنها را از تو دفع
كنيم .يكى از آنها ( وليد بن مغيره ) بود. جبرئيل ملك مقرب الهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، در آن
هنگام وليد از آنجا گذشت . جبرئيل گفت :
اين وليد پسر مغيره از استهزاء كنندگان است ؟فرمود:
بلى ، پس جبرئيل اشاره به پاى وليد كرد. وليد كمى كه رفت به مردى از خزاعه گذشت كه تير مى
تراشيد، پا بر روى تراشه و ريزه هاى تير گذاشت و ريزه آن در پاشنه پاى او رفت و پايش خونين شد.تكبرش نگذاشت كه خم شود و آن را بيرون آورد. چون به خانه رفت و روى كرسى خوابيد و دخترش در پائين كرسى
خوابيد. آنقدر خون از پاشنه اش روان شد كه به تشك دختر رسيد و دخترش بيدار شد و به كنيز خود گفت :چرا
دهان مشك را نبسته اى ؟ وليد گفت :
اين خون پدر تست ، آب مشك نيست ، بعد وصيت كرده و به جهنم پيوست .(233)
3 - ثروتمند كنار فقير
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيممرد ثروتمندى با لباسهاى پاكيزه و تميز خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و نشست . بعد از او مردفقيرى با لباسهاى كهنه و مندرس وارد شد و پهلوى همان ثروتمند نشست .ثروتمند لباس آراسته خود را از كنار مستمند تازه وارد جمع كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
ترسيدى لباست را كثيف نمايد؟ عرض كرد:
خير، پرسيد:پس براى چه چيزى اين عمل را انجام دادى ؟عرض كرد:
مرا همنشينى (نفسى ) است كه هر كار خوب را در نظرم بد و هر كار بد را در نظرم خوب جلوه مى دهد.يا رسول الله نصف مال خود را براى كيفر عملم به او بخشيدم . پيامبر صلى الله عليه و آله به فقير
فرمودند:آيا مى پذيرى ؟ عرض كرد:
نه يا رسول الله صلى الله عليه و آله . ثروتمند گفت :
چرا؟ گفت :
مى
ترسم آنچه را از تكبر و خود پسندى تو را فرا گرفته ، مرا هم فرا گيرد.(234)