2- عيسى عليه السلام و طلب باران
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمحضرت عيسى و يارانش به طلب باران از شهر خارج شده و وارد صحرا گشتند در آنجا حضرت عيسى عليه السلام بهآنها فرمود:هر كس از شما گناهى انجام داده به شهر باز گردد.
پس همه مردم به غير از يك نفر مراجعه كردند. حضرت عيسى عليه السلام به او فرمود:
آيا تو گناهى مرتكب
نشده اى ؟ عرض كرد:
چيزى به خاطر ندارم ، جز اينكه روزى به نماز ايستاده بودم كه زنى از مقابل من عبور
كرد من به او نگاه كردم ، و چشمم به سوى او چرخيد، پس همينكه او رفت انگشت خود را داخل چشمم كردم و آن
را در آوردم و به همانطرف كه زن رفته بود پرتاب كردم .عيسى عليه السلام گفت :دعا كن ، من آمين مى گويم ، او دعا كرد و باران نازل شد. (691)
3- علت اين گناه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدرباره اين گناه يعنى كشتن دختر در عربستان نوشته اند:پادشاهى بود كه قبيله اى با او از در شورش ومخالفت در آمدند، پادشاه لشگرى را فرستاد تا آنها را سركوب كند.لشگر بر آنان تاختند و اموالشان را غارت كردند و زنانشان را به اسيرى گرفتند و مردانشان هم فرار
كردند.
وقى زنها را از نزد پادشاه آوردند دستور داد هر كس يكى را بردارد. بعد از مدتى مردان قبله كه فرار
كرده بودند پشيمان شدند و به شعراء خود گفتند:نزد پادشاه برويد و شعرى در عذر خواهى و پشيمانى
بگوئيد.آنان نزد پادشاه آمدند و زبان حال مردان را به سمع او رساندند و تقاضا كردند كه زنان را به قبيله
برگردانند، پادشاه گفت :زنهاى شما را تقسيم كرده ايم ، اختيار آمدن را به خودشان وا مى گذاريم ، مى
خواهند برگردند و مى خواهند بمانند.قيس بن عاصم خواهرى داشت كه نصيب جوان خوشگل و قوى هيكلى شد، و گفت :من به قبيله خود نمى آيم . هر چه
قيس به خواهرش تكليف كرد فايده اى نداشت . قيس كه مرد بزرگى در قبيله خود بود گفت :دختران وفا ندارند،
از اين تاريخ به بعد هر كس دختر بزايد، زنده بگورش كنيد. پس اين موضوع سنت شد.(692)
4- كفاره گناه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمپيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل به شخصى گذشت كه زير ديوارى جان داده بود، و نيمى از بدنش را بيروناز ديوار درنده و حيوانات پاره كرده بود.از آن شهر گذشت و به شهر ديگرى آمد و ديد:يكى از بزرگان آن شهر كه مرده بود كفن ديباج بر او نموده و بر
تابوت زر قيمت نهاده و عود و عنبر بر جنازه اش مى ريختند و جمعيت زيادى در تشييع جنازه اش شركت كرده
اند!!عرض كرد:خدايا تو حكيم عادل هستى و ستم روا نمى دارى از چه رو آن بنده ات كه هرگز شرك نياورد، آن طور
بميرد، و اين شخص كه هرگز پرستش ننموده اين طور بميرد.خطاب شد:همانطور كه گفتى من حكيم هستم و ستم روا نمى دارم ، اما آن بنده گناهانى داشت ، خواستم به اين
نوع مردن كفاره گناهانش باشد، كه پاكيزه نزدم آيد. و اين شخص نيكوكاريهائى داشت ، خواستم پاداش آن را
در دنيا به او بدهم و چون نزدم آيد كردار نيكى برايش نباشد.(693)
5 - حميد بن قحطبه طائى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمعبدالله بن بزاز نيشابورى گويد:بين من و حميد رفت و آمد بود. روزى خواستم بر او وارد شوم ، خبر ورودمبه او رسيد، كسى را فرستاد تا مرا به نزدش ببرد من با لباس سفر در ماه رمضان هنگام ظهر بر او داخل شدم .ديدم او در خانه اى است كه آب در وسط حياط جاريست ، بر او سلام كردم و نشستم ، پس آب و طشتى آوردند و
دست خود را شست و به من هم امر كرد دستم را بشويم تا غذا بخوريم .با خود گفتم من روزه دارم ؛ گفت :غذا بخور، گفتم :اى امير ماه رمضان است و من بيمار نيستم . او گريان
شد و طعام خورد بعد از غذا گفتم :چرا گريه كردى و غذا خوردى ؟!گفت :
زمانى كه هارون الرشيد خليفه عباسى در شهر طوس بود، شبى مرا احضار كرد. وقتى بر او وارد شدم ،
سرش را بلند كرد و بمن گفت :اطاعت تو از خليفه چقدر است ؟ گفتم :
به جان و مال اطاعت كنم . پس سر خود را
بزير افكند و اذن برگشتن داد.