4- عدم صله رحم و مرگ - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4- عدم صله رحم و مرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شعيب عقر قوقى گويد:
امام موسى بن جعفر فرمود:

فردا مردى از اهل مغرب به نام يعقوب ترا ملاقات مى كند و
از احوال من مى پرسد او را به خانه ام راهنمائى كن .
من او را در طواف يافتم و حال احوال كردم ، ديدم مرا مى شناسد.

گفتم :
از كجا مرا شناختى ؟

گفت :
در خواب كسى مرا گفت :

كه شعيب را ملاقات كن و آنچه خواهى از او بپرس .

چون بيدار شدم نام ترا پرسيدم ترا به من نشان دادند.

او را مردى عاقل يافتم و به در خواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبيدم و امام اجازه دادند.

چون نگاه امام به او افتاد فرمود:

اى يعقوب ديروز اينجا (مكه ) وارد شدى ، ما بين تو و برادرت فلان جا
انزاعى واقع شد و كار به جائى رسيد كه همديگر را دشنام داديد و اين طريقه ما و دين پدران ما نيست ، ما
كسى را به اين كارها امر نمى كنيم ، از خداى يگانه و بى شريك بپرهيز.

به اين زودى مرگ ما بين تو و برادرت جدائى خواهد افكند و اين بخاطر آن شد كه شما قطع رحم كرديد. او
پرسيد:

فدايت شوم ، مرگ من كى خواهد رسيد؟

فرمود:


همانا اجل تو نيز نزديك بوده لكن چون تو در فلان منزل
با عمه ات صله كردى و رحم خود را وصل كردى بيست سال به عمرت افزوده شد.

شعيب گويد:
بعد از يكسال يعقوب را در حج ديدم و احوال او را پرسيدم ، گفت :

برادرم در آن سفر به وطن
نرسيده وفات يافت و در بين راه به خاك سپرده شد.(467)

5 - على بن اسماعيل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بر اثر سعايت بيشمار از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نزد خليفه عباسى هارون الرشيد، سبب شد تا
هارون سئوال كند:

از آل ابى طالب كسى را طلب كنيد تا احوالات او را بداند. يحيى برمكى وزير و ديگران ،
على بن اسماعيل برادر زاده امام را معرفى كردند.

بامر خليفه نامه اى براى اسماعيل نوشتند و او را به بغداد طلبيدند، چون امام بر اين سر اطلاع يافت ،
او را طلبيد و فرمود:

كجا مى خواهى بروى ؟

گفت :
بغداد، فرمود:


براى چه مى روى ؟

گفت :
قرض بسيار دارم ،
فرمود:


من قرض تو را ادا مى كنم و خرجت را مى دهم !

او قبول نكرد و گفت :
مرا وصيتى كن !

فرمود:


تو را وصيتى مى كنم در خون من شريك نشوى و اولاد مرا يتيم نگردانى تا سه مرتبه تكرار كردند، و
سيصد دينار طلا و چهار هزار درهم به او عطا كردند، بعد حضرت به حاضران فرمود:

او در ريختن خون من
سعايت خواهد نمود.(468)

اسماعيل به بغداد آمد و بر يحيى بن خالد برمكى وارد شد. شب در خلوت يحيى سخن ها تعليم اسماعيل كرد و
گفت ، فردا در حضور خليفه كه درباره موسى بن جعفر عليه السلام مى پرسند بگو:

من نديده ام در يك زمان دو
خليفه باشد، شما در بغداد و موسى بن جعفر در مدينه ، نزديك است مردم را عليه تو بشوراند!!

فردا صبح اسماعيل بر هارون وارد شد و هر چه توانست بر عليه موسى بن جعفر مطالب سعايت انگيز گفت ، از
جمله اينكه از اطراف برايش پول مى برند و اسلحه برايش مى آورند و از مردم بيعت مى گيرد و مى خواهد
دولتى تشكيل دهد.

/ 259