1- قرآن بر نيزه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدر جنگ صفين ، غلبه با امام بود، و لشگر معاويه در نابودى قرار مى گرفتند، معاويه به عمر و عاص گفت :اين وقت لازم است مكر و حيله اى بينديشى و الا لشگر على عليه السلام همه ما را نابود خواهند كرد.عمرو عاص گفت :بهتر آنست كه قرآنها را بر سر نيزه كنيم و فرياد برآوريم كه ميان ما و شما حكم قرآن است، اگر قبول كردند جنگ متوقف مى شود، اگر عده اى از لشگريان على عليه السلام قبول نكنند، اختلاف ميان
آنها افتد.همين كار را كردند و لشگريان على عليه السلام سست شدند. امام فرياد بر آورد اى بندگان خدا بر حق ثابت
باشيد، اين جماعت اهل دين و قرآن نيستند، من بهتر از شما آنها را مى شناسم . چون شما بر ايشان غلبه
پيدا كرديد، به مكر و خدعه قرآنها را برداشتند. در جواب امام گفتند چون ما را به كتاب خداى مى خوانند
امكان ندارد كه آنها را قبول نكنيم .عده اى از جمله مسعود بريد كه قرآن خوان بودند گفتند:ترا به كتاب خداى خوانند اجابت كن و الا تو را به
دشمن مى سپاريم و با تو همان مى كنيم كه با عثمان بن عفان كرديم .آنقدر بر امام فشار آوردند كه حضرت دستور داد مالك اشتر دست از جنگ بدارد و عمرو عاص به حيله خود موفق
شد.(735)
2- جواب وزير مختار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيماستعمار گران و كشورهاى ابر قدرت هميشه در پى نابودى كشورهاى كوچك هستند، و به لباس دوستى هزارانمكر و حيله در درون دارند تا به اهداف خود برسند.وقتى كه ميرزا محمد تقى خان امير كبير نخست وزير ناصرالدين قاجار بود يكى از معلمان مدرسه دارالفنون
به نام ( نظر آقا ) مى گفت :هر وقت امير كبير سفراى خارجى را مى پذيرفت مرا براى مترجمى احضار مى كرد.در يكى از ملاقاتهاى او و سفير روس حادثه جالبى رخ داد و آن اينكه :وزير مختار روسيه درباره مرزهاى
ايران با روسيه تقاضاى نامناسبى داشت ، او را براى امير كبير ترجمه كردم . امير كبير فرمود:به وزير
مختار بگو هيچ كشك و بادنجان خورده اى ؟سخن او را براى وزير روس گفتم ، او تعجب كرد و گفت :بگوئيد:
خير! امير كبير گفت :
پس بوزير روسيه بگو:ما
در خانه مان يك فاطمه خانم جانى هست كه كشك و بادنجان خوبى درست مى كند، امروز هم درست كرده و يك قسمت
آن را براى شما مى فرستم تا بخوريد و ببينيد چقدر خوب است !وزير مختار گفت :بگوئيد ممنونم ، ولى درباره مرزها و سرحدات چه مى فرمائيد؟اميركبير در جواب گفت :
به وزير مختار بگوئيد:آى كشك و بادنجان ، آى فاطمه خانم جان !همينطور با اين كلمات جواب حيله بازيهاى وزير مختار را داد، كه به كمال نااميدى وزير مختار برخاست و
رفت (736)
3- بسر بن ارطاة
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمبسر بن ارطاة در جنگ صفين در مقابل امير المؤ منين قرار گرفت ، اين در حالى بود كه امام به ميدان آمدهبود و معاويه را به نبرد طلبيد و فرمود:تا كى و چقدر مردم را به كشتن دهيم ، بيا من و تو جنگ كنيم تا به
اين وسيله جنگ خاتمه يابد.معاويه گفت :همان مقدار كه از مردم شام مى كشى مرا كافيست ، احتياج به مبارزه با تو نيست .بسر تصميم گرفت كه با امام بجنگد، با خود انديشيد كه شايد على را بكشم و در ميان عرب ، افتخارى كسب
كنم . با غلام خود به نام ( لاحق ) مشورت كرد، او گفت :اگر از خود اطمينان دارى چه بهتر وگرنه على
عليه السلام دليرى است بى نظير؛ اگر تو هم مانند او هستى به ميدانش برو والا شير كفتار را مى خورد و
مرگ از سر نيزه على عليه السلام مى بارد و شمشيرش براى گرم كردن تو كافيست .بسر گفت :مگر جز مردن چيز ديگرى هست ؟ انسان بايد بميرد يا با مرگ طبيعى يا با كشته شدن ، به ميدان
آمد.سكوت كرد و رجز نخواند تا حضرت او را نشناسد، امام حمله اول را بسوى بسر شروع كرد كه بسر از روى اسب به
زمين افتاد و با مكر پاها را بلند نمود و عورتش را ظاهر ساخت .امام صورت را برگردانيد و بسر از جا بلند شد و فرار كرد به طورى كه بدون كلاه جنگى با سر برهنه به طرف
لشگرگاه مى دويد.معاويه در حالى كه از كردار بسر مى خنديد گفت :اين مكر عيبى ندارد براى عمروعاص هم اين قضيه پيش آمد.جوانى از اهل كوفه فرياد زد:آيا حيا نمى كنيد كه عمروعاص اين حيله نو را در جنگ به شما آموخت كه در
موقع خطر، كشف عورت مى كنيد؟ (737)