1- سمعان - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1- سمعان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابراهيم ادهم گفت :

من معرفت را از يك راهب به نام ( سمعان ) فرا گرفتم روزى وارد صومعه او شدم و گفتم
:

اى سمعان ! چند وقت است كه در اين صومعه هستى ؟

گفت :
هفتاد سال ، گفتم :

در اين مدت غذاى تو چه بود؟

گفت :
چرا چنين سوالى مى كنى ؟

گفتم :

دوست دارم
بدانم .

راهب گفت :
شبى يك دانه فندق مى خورم !

گفتم :
چه چيزى قلب تو را مشغول كرده بود كه اين يك دانه فندق تو
را كافى بود؟

گفت :
عده اى از پيروانم هر سال در روز معينى به اينجا مى آيند و صومعه ام راتزين مى كنند و مرا گرامى
مى دارند و در صومعه ام طواف مى كنند و مى روند.

هر زمان كه نفسم از عبادت و تنهائى و گرسنگى خسته و سنگين مى شود به ياد آن روز ريائى مى افتم كه چه
عزتى مى يابم !! پس كوشش يك ساله من براى عترت آن روز است .(403)

2- ملا عبدالله شوشترى (م 1021)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از عالمانى كه وارسته و صاحب مجاهدات و كرامات ، و داراى اخلاق طاهره و نفس زاهره بود ملاعبدالله
شوشترى بود. او استاد محمد تقى مجلسى اول بود، و داراى تاءليفاتى از قبيل مجامع الفوائد در هفت جلد
بود(404) ايشان معاصر مرحوم شيخ بهائى ، بود روزى به ديدار شيخ رفت و ساعتى نزدش نشست تا آنكه بانگ
اذان بلند شد.

شيخ بهائى به ملاعبدالله گفت :

همين جا نماز بخوانيد تا ما هم به شما اقتدا كنيم و به
فيض جماعت برسيم .

ملا تاءملى كرد و نپذيرفت كه نماز را در خانه شيخ بخواند بلكه برخواست و به خانه خويش رفت .

از او پرسيدند:

چگونه خواهش شيخ را اجابت نكرديد با اينكه نماز در اول وقت را اهتمام داريد؟

فرمود:


در حال خود تاءملى كردم ، ديدم چنان نيستم كه اگر شيخ ، پشت سر من نماز بخواند تغيير نكنم ،
بلكه در حالم تغيير پيدا مى شود، براى همين اجابت نكردم .(405)

3- دو لباس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سفيان ثورى در مسجد الحرام مى گذشت ، امام صادق عليه السلام را ديد كه لباس با ارزش خوبى بر تن دارد.

گفت :
والله به نزد او مى روم و توبيخش ‍ مى كنم ...!

آنگاه نزديك رفت و گفت :

يا بن رسول الله ! به خدا قسم لباسى را پوشيده اى نه رسول خدا همانندش را
پوشيده ، نه على عليه السلام و نه هيچيك از پدرانت .

امام فرمود:


در عصر پيامبر مردم دست به گريبان فقر و تنگدستى بودند، اما بعدا دنيا رو به گشايش نهاد،
و شايسته ترين اهل دنيا در استفاده از فراخى ، نيكان مى باشند.

پس اين آيه را خواند:

( اى پيامبر بگو چه زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود بوجود آورده و روزيهاى
پاكيزه را حرام نموده است ) (406)

فرمود:


پس ما شايسته كسانى هستيم كه آنچه را خدا عطا فرموده ، مورد استفاده ، قرار دهيم .

اى سفيان ! آنچه را كه مى بينى من پوشيده ام ، بخاطر مردم و حفظ آبروست ، آنگاه دست او را گرفت و لباس
خود را عقب زد و لباس زيرينش را، كه زبر و خشن بود نشان داد و فرمود:


اين را براى خودم و آنرا كه ديدى براى مردم پوشيدم ، آنگاه با گرفتن و بالا زدن لباس سفيان ، لباس
زيرينش نمايان شد و فرمود:

تو اين لباس رو را براى مردم پوشيده اى و لباس زيرين را كه مخفى است براى
راحتى و تن پرورى پوشيده اى (407)

4- عبادت ريائى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عابدى بود كه هر كار مى كرد نمى توانست اخلاص خود را حفظ كند و رياكارى نكند، روزى چاره انديشى كرد و
با خود گفت :

در گوشه شهر، مسجدى متروك هست كه كسى به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمى كند، خوبست شبانه
به آن مسجد بروم ، تا كسى مرا نديده خالصانه خدا را عبادت كنم .

نيمه هاى شب تاريك ، مخفيانه به آن مسجد رفت ، و آن شب بارانى بود و رعد و برق شدت داشت .
او در آن مسجد مشغول عبادت شد، كمى كه گذشت ، ناگهان صداى شنيد، با خود گفت :

حتما شخصى وارد مسجد شد،

خوشحال گرديد و بركيفيت و كميت نمازش افزود و همچنان با كمال خوشحالى تا صبح به عبادت ادامه داد،
وقتى كه هوا روشن شد، خواست از مسجد بيرون بيايد زير چشمى نگاه كرد، آدم نديد بلكه مشاهده كرد سگ
سياهى است كه بر اثر رعد و برق و بارش نتوانسته در بيرون بماند و به مسجد پناه آورده بود.

بسيار ناراحت شد و اظهار پشيمانى كرد و پيش خود شرمنده بود كه ساعتها براى سگ ريائى عبادت مى كرده
است ، خطاب به خود گفت :

اى نفس ! من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا با اخلاص خداى را عبادت كنم
اينك براى سگ سياهى عبادت كردم ، واى بر من چقدر مايه تاءسف است .(408)

/ 259