4 - سليمان بن عبدالملك
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم( سليمان بن عبدالملك ) (از خلفاء بنى مروان ) يك روز جمعه لباسى نو پوشيد و خود را معطر كرد. دستورداد صندوق عمامه سلطنتى را بياورند.آينه اى بدست گرفت و بارها عمامه را برمى داشت و هر يك را كه مى پيچيد، نمى پسنديد باز عمامه ديگر
برمى داشت تا اينكه به يكى از آنها راضى گرديد. به هيبت و شكل خاصى به مسجد رفت ، و بر روى منبر نشست و
از شكل و هيكل خودش بسيار خوشش آمد و پيوسته خود را تنظيم و مرتب مى كرد. خطبه اى خواند، خيلى از
خواندنش خرسند بود. چند مرتبه در خطبه خودپسندى و تكبر او را گرفت و گفت :من شهريارى جوان ، بزرگى ترس آور و سخاوتمندى بسيار بخشنده ام . سپس از منبر پائين آمد و داخل قصر شد.در قصر شبيه يكى از كنيزان را مشاهده كرد، پيش او رفته و پرسيد:مرا چگونه مى بينى ؟كنيز گفت :
با شرافت و شادمان مى بينم اگر گفته شاعر نبود. گفته شاعر را سؤ ال كرد، كنيز بخواند:( تو
خوب جنس و سرمايه اى هستى ، اگر هميشه بمانى ، اما افسوس كه انسان را بقائى نيست . ) سليمان از شنيدن اين شعر در گريه شد. تمام آن روز مى گريست . شامگاه كنيز را خواست تا ببيند چه علتى او
را وادار كرد اين شعر را بخواند.كنيز قسم ياد كرد من تا امروز خدمت شما نيامده ام و هرگز اين شعر را نخوانده ام ، و ساير كنيزان هم
تصديق كردند.آنگاه متوجه شد اين پيشامد از جاى ديگرى بوده است ، بسيار ترسيد طولى نكشيد كه از دنيا با خودپسندى
كه او را گرفته بود، بى بهره رفت .(235)
5 - خسرو پرويز
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيماز پادشاهانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او نامه نوشت و او را دعوت به اسلام نمود يكى ( خسروپرويز پادشاه ايران ) بود. نامه اى به وسيله ( عبدالله بن حذاقه ) به دربار او فرستاد.خسرو دستور داد آن را ترجمه كنند چون ترجمه كردند ديد حضرت محمد صلى الله عليه و آله نام خود را بر
نام او مقدم داشته است . اين موضوع بر او گران آمد، نامه را پاره كرد و به عبدالله هيچ توجهى ننمود و
از جواب نامه خوددارى كرد.وقتى خبر پاره كردن نامه به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد فرمود:خدايا تو نيز پادشاهى او را قطع
فرما.خسرو نامه اى به باذان پادشاه يمن فرستاد كه شنيده ام در حجاز شخصى دعوى نبوت كرده ، دو نفر از مردان
دلير خود را بفرست تا او دست بسته به خدمت ما بياورند.باذان دو نفر به نام ( بابويه ) و ( خرخسره ) را به حجاز فرستاد، و آنان نامه باذان را به پيامبر
صلى الله عليه و آله دادند... فرمود اينك استراحت كنيد تا فردا جواب شما را بدهم . روز ديگر كه شرفياب
شدند فرمود:به باذان بگوئيد كه ديشب هفت ساعت از شب گذشته (دهم جمادى الاولى سال هفتم هجرى )پروردگار من ، خسرو پرويز را به وسيله فرزندش شيرويه به قتل رسانيد و ما بر مملكت او مسلط خواهيم گشت
. اگر تو هم ايمان بياورى بر محل حكومت خويش مستقر باش .(236)
4 :
تواضع
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمقال الله الحكيم :( و عباد الرحمان الذين يمشون على الارض هونا :
بندگان خداى رحمان آنان هستند كه بر روى زمين بتواضع و فروتنى راه روند ) (237)قال رسول الله صلى الله عليه و آله :ما تواضع احدلله اءلا رفعه الله
:
هيچكس براى خدا تواضع نكرد مگر خدا رفعت و بزرگى به او دهد. (238)
شرح كوتاه
فروتنى اصل همه شرافتهاست ، و شخص متواضع در مقابل اجلال و عظمت حق هميشه فروتن است و عبادتش را بهاين صفت عظيم برگزار مى كند.حقيقت تواضع را نشناخته اند مگر مقربين از بندگان كه بوحدانيت حق متصل شده اند.
خشوع و خضوع و خوف بظهور نمى پيوندد، مگر از تواضع ؛ ولذا اهلش چهره اى دارند كه اهل آسمانها از
ملائكه و اهل زمين از عارفان آنان را مى شناسند.از سيماى آنان و راه رفتن و برخوردهاى اجتماعى و خانوادگى بخوبى معلوم مى شود كه از هر نوع تكبرى
بدورند(239)