3 - بر درب خانه برادر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمامام باقر عليه السلام فرمود:يكى از فرشتگان از درب خانه اى عبور مى كرد، مردى را ديد كه درب آن خانه
ايستاده است . از وى پرسش نمود:
چرا در اين جا ايستاده اى ؟ آن شخص گفت :
در اين خانه برادرى دارم مى
خواهم سلام كنم .فرشته سؤ ال كرد:
آيا از خويشاوندان تو است يا آنكه به وى نيازمندى و مى خواهى عرض حاجت كنى ؟گفت :
هيچ يك از اينها نيست ، جز آنكه بين ما حرمت برادرى اسلامى است ، و تازه كردن عهد و سلام كردن من
بروى در راه خشنودى خداست .فرشته گفت :
من فرستاده خدايم به سوى تو؛ خدايت درود مى فرستد و مى فرمايد:اى بنده من تو به ديدار من آمدى و مرا اراده كردى ، اينك به پاداش حفظ حقوق برادرى و نگاه داشتن حرمت
برادرى اسلامى ، بهشت را بر تو واجب نمودم ، و از خشم و آتش خود ترا دور ساختم .(131)
4- فرماندار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيممردى از اهل رى گفت :يكى از نويسندگان ( يحيى بن خالد ) فرماندار شهر شد. مقدارى ماليات بدهكار بودمكه اگر مى گفتند فقير مى شدم . هنگامى كه او فرماندار شد ترسيدم . مرا بخواهد و ماليات از من بگيرد.بعضى از دوستان گفتند:
او پيرو امامان است ؛ لكن هراس داشتم شيعه نباشد و مرا به زندان بياندازد.به قصد انجام حج ، خدمت امام كاظم عليه السلام رسيدم ، از حال خويش شكايت كردم و جريان را گفتم .امام نامه اى براى فرماندار نوشت به اين مضمون
( بسم الله الرحمن الرحيم ) بدان كه خداوند را زير عرش سايه رحمتى است كه جا نمى گيرد در آن سايه مگر كسى كه نيكى و احسان به برادر
دينى خويش كند و او را از اندوه برهاند و وسائل شادمانيش را فراهم كند، اينك آورنده نامه از برادران
تو است و السلام . ) چون از مسافرت حج بازگشتم ، شبى به منزل فرماندار رفتم و به دربان او گفتم بگو شخصى از طرف امام كاظم
عليه السلام پيامى براى شما آورده است .همين كه به او خبر دادند با پاى برهنه از خوشحالى تا در خانه آمد درب را باز كرد و مرا در آغوش گرفت و
شروع به بوسيدن نمود و مكرر پيشانيم را مى بوسيد و از حال امام مى پرسيد.هر چه پول و پوشاك داشت با من تقسيم كرد، و هر مالى كه قابل قسمت نبود معادل نصف آن پول مى داد؛ بعد از
هر تقسيم مى گفت :آيا مسرورت كردم ؟ مى گفتم :
به خدا سوگند زياد خوشحال شدم . دفتر مطالبات را گرفت و
آنچه به نام من بود محو كرد، و نوشته اى داد كه در آن گواهى كرده بود كه از من ماليات نگيرند.از خدمتش مرخص شدم و با خود گفتم :اين مرد بسيار به من نيكى كرد، هرگز قدرت جبران آن را ندارم ، بهتر
آن است كه حجى بگزارم و در موسم حج برايش دعا كنم و به امام نيكى او را شرح دهم .آن سال به مكه رفتم و خدمت امام رسيدم و شرح حال او را عرض كردم . پيوسته صورت آن جناب از شادمانى
افروخته مى شد. گفتم :
مگر كارهاى او شما را مسرور كرده است ؟ فرمود:
آرى به خدا قسم كارهايش مرا شاد
نمود، او خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين را شاد نموده است . (132)