2- عبيد الله بن زياد - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2- عبيد الله بن زياد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام تا قريب پنج سال خانواده شهداء كربلاء مشغول نوحه و مصيبت
بودند، حتى زنى از بنى هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نكرد و دود از مطبخ بنى هاشم برنخواست تا
آنكه پنج سال بعد از كربلا عبيدالله بن زياد همه كاره يزيد به دست ابراهيم فرزند مالك اشتر در سى و نه
سالگى در روز عاشورا سال 65 هجرى قمرى بدرك واصل شد.

چون مختار سر عبيدالله را براى امام سجاد عليه السلام فرستاد، حضرت مشغول غذا خوردن بود، سجده شكر
به جاى آورد و فرمود:

روزى كه ما را بر عبيد الله بن زياد (استاندار كوفه ) وارد كردند او غذا مى خورد من از خداى خود در
خواست كردم از دنيا نروم تا سر او را در مجلس غذاى خود مشاهده كنم ، همچنانكه سر پدر بزرگوارم مقابل
او بود و غذا مى خورد، خداى جزاى خير دهد مختار را خونخواهى ما نمود، و به اصحاب خود فرمود:

همه شكر
كنيد.

و نقل است كه در مجلس امام سجاد يكى عرضه داشت كه چرا حلوا امروز غذاى ما نيست ؟

فرمود:


امروز زنان ما
مشغول شادى بودند چه حلوائى شيرين تر از نظر كردن به سر دشمن ماست .(788)

3- حام بن نوح

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

وقتى نوح عليه السلام سوار كشتى شد و فرزندان و مؤ منين با او سوار شدند و كشتى در حركت بود خواب بر او
غلبه كرد و خوابيد.

آن وقت رسم زير شلوار و جامه پوشيدن نبود چيزى مانند لنگ بر كمرشان مى بستند.

در خواب بادى وزيد و عورتش مكشوف شد، سام فرزندش برخاست و جامه را بر عورت پدر انداخت و او را
پوشانيد.

حام برادر سام جام را از عورت پدر دور كرد، عده اى از اين كارش خنديدند سام گفت :

چرا چنين مى كنى ،
مردم عورت پدر را مى بينند و مى خندند؟!

گفت :
من هم براى همين جهت اين كار را مى كنم .

سام و حام با يكديگر به گفتگو و بحث پرداختند كه از صدايشان جناب نوح از خوب بيدار شد و سبب نزاع را
پرسيدند؛ جريان را به او گفتند. نوح عليه السلام از عمل حام ناراحت شد و دلش سوخت و اشكش جارى شد و حام
را نفرين كرد و عرض كرد خدايا:

بچه ها و نسل او را سياه كن و بچه هايش را خدمتكار اولاد سام كن .

حام آنطرف كشتى شروع كرد بخنديدن كه اين چه حرفى است كه اين پدر پير مى زند.

به نفرين پدر همه فرزندان و ذريه حام سياه خلق شدند و خدمتكار اولاد سام شدند. (789)

4 - حرمله

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

منهال بن عمرو گويد:

از كوفه بسفر حج رفتم و خدمت امام سجاد عليه السلام رسيدم . آن جناب از من پرسيد
از حرملة بن كاهل (قاتل شش ‍ ماهه على اصغر بود) چه خبر دارى ؟ عرضكردم در كوفه زنده است ؛ حضرت دست به
نفرين او برداشت و از خدا خواست حرارت آتش و آهن را در دنيا به او بچشاند.

منهال گويد:

چون به كوفه برگشتم ، روزى بديدن مختار رفتم ، مختار اسب طلبيد و سوار شد، مرا نيز سوار
كرد و با هم رفتيم به كناسه كوفه ، لحظه اى صبر كرد مثل كسيكه منتظر چيزى باشد، كه ناگاه ديدم حرملة
را گرفته و نزد او آوردند.

مختار حمد خداى بجاى آورد و امر كرده است ، دست و پاى او را قطع كنند، و پس از آن او را در آتش اندازند.

من چون چنين ديدم سبحان الله گفتم ، مختار گفت :

براى چه تسبيح خداى كردى ؟

حكايت نفرين امام سجاد بر
حرمله را و استجابت دعاى او را نقل كردم .

مختار از اسب خويش پياده شد و دو ركعت نماز طولانى بجاى آورد و سجده شكر كرد و سجده را طول داد.

با هم برگشتيم ، چون نزديك خانه رسيديم او را به خانه خود دعوت كردم كه غذا ميل كند!

مختار فرمود:

اى
منهال تو مرا خبر دادى كه امام سجاد دعا كرد كه به دست من نفرين او بر حرملة مستجاب شده ، از من خواهش
‍ خوردن طعام دارى ، امروز روز روزه است كه به جهت شكر اين مطلب بايد روزه باشم (790).

/ 259