4 : گريه - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 :


گريه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( فليضحكوا قليلا وليبكوا كثيرا ) (توبه :
آيه 82)

پس آنها بايد خنده كم كنند و گريه بسيار نمايند.

امام على عليه السلام :

بكاء العيون و خشية القلوب من رحمة الله تعالى (679)

گريه چشمان و خاشع بودن قلبها از رحمت خداست .

شرح كوتاه

يكى از مظاهر رحمت الهى گريه است ، كه از سوز دل يا حال تباه و... برمى خيزد. اشك به اسبابى جارى مى شود،
مجذوبان به جذبه ، مصيبت ديدگان از غم از دست رفته ، اهل دنيا بخاطر شكست مظاهر دنيوى .

گريه اگر از حال برخيزد مرهون توفيق الهى است ، و اگر از مكر (همانند برادران يوسف ) برخيزد اثر سوءش
ظاهر، و پرده مجازش معلوم گردد.

آنكس كه بكاء ندارد تباكى كند تا مورد رحمت الهى قرار گيرد، چنانكه در گريه بر سيدالشهداء عليه
السلام سفارش اكيد شده است .

1 - نوح

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

اسم حضرت نوح پيامبر عبدالغفار يا سكن بوده است . بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلايق ،
جبرئيل ملك مقرب نزدش آمد و گفت :

چندى پيش شغل تو نجارى بوده است حالا كوزه بساز.!

او كوزه زيادى ساخت ، جبرئيل گفت :

خدا مى فرمايد:

كوزه ها را بشكن ، او هم چند عدد از كوزه ها را بر
زمين زد و شكست . بعضيها را آهسته و بعضى را با اكراه شكست ، جبرئيل ديد او ديگر نمى شكند.

گفت :
چرا نمى شكنى ؟

فرمود:


دلم راضى نمى شود، من زحمت كشيده ام اينها را ساخته ام .

جبرئيل گفت :

اى نوح مگر اين كوزه ها هيچ كدام جان دارند، پدر و مادر دارند و...؟!

آب و گلش از خداست ، همين قدر تو زحمتش را كشيده اى و ساختى ، چطور راضى به شكستن آنها نمى شوى ، چگونه
راضى شدى خلقى كه خالق آنها خدا بود، و جان و پدر و مادر و... داشتند را نفرين كردى و همه را به هلاكت
رساندى ؛ از اينجا او گريه بسيار كرد و لقبش نوح شد.(680)

2 - يحيى عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت يحيى پيامبر به بيت المقدس آمد، ديد جمعى از روحانيون و رهبانان روپوشهائى موئين بر تن كرده و
كلاههاى پشمين بر سردارند. از مادر خواست اين نوع لباس درست كند تا با آنان به عبادت بپردازد.

سپس در بيت المقدس شروع به عبادت كرد يك روز نگاه به خود كرد ديد بدنش لاغر شده ، گريه كرد، خداى
عزوجل به او وحى كرد براى لاغر شدن جسمت گريه مى كنى ؟

به عزت و جلالم سوگند اگر كمترين اطلاعى از آتش
‍ دوزخ داشتى بالاپوشى از آهن مى پوشيدى تا چه رسد به بافته شده.!

يحيى آنقدر گريست كه اشك چمشش گوشت هر دو گونه او را خورد به طوريكه قيافه دندانهايش براى بينندگان
پيدا بود.

روزى پدرش زكريا به يحيى فرمود:

پسر جان چرا چنين مى كنى ؟

من از خدا خواسته ام تا تو را به من بدهد تا
مايه روشنى چشمم گردى !!

عرض كرد:
مگر تو نبودى كه فرمودى ميان بهشت و جهنم گردنه اى است كه به جز كسانى كه از خوف خدا بسيار
گريه كنند از آن گردنه نتوانند گذشت ؟!

آنقدر يحيى گريه مى كرد كه مادرش دو قطعه نمد براى او تهيه كرد كه دندانهايش را با آن مى پوشانيد و
اشكهايش را به خود مى گرفت تا آنكه از اشك چشمانش خيس مى شد يحيى آستينهايش را بالا مى زد و آن نمدها
را فشار مى داد و اشكها از ميان انگشتهايش فرو مى ريخت .

زكريا نگاه به فرزند مى كرد و سر بر آسمان بر مى داشت و عرض مى كرد:

بارالها اين فرزند من است و اين هم
اشك چشمانش و تو ارحم الراحمينى .

وقتى يحيى اسم سكران (كوهى در دوزخ ) را مى شنيد آشفته حال و پريشان روى به بيابان مى نهاد، ناله واى
از غفلت او برمى خيزيد، و پدر و مادر در بيابانها به دنبالش مى رفتند(681).

/ 259