2 - ديندارى فرزانه دزفول
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيموقتى شيخ مرتضى انصارى مرجع يگانه مى شود با همه آوازه و بلندى افكار در علم فقه و اصول ، از دنيا مىرود، با آن ساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولى وارد نجف شده بود فرقى نكرده بود.
وقتى كه خانه او را نگاه مى كنند، مى بينند مثل فقيرترين مردم زندگى ميكند. يك نفر به ايشان مى گويد:آقا! خيلى هنر مى كنيد كه اين همه وجوهات در دست شما مى آيد، هيچ تصرفى در آنها نمى كنيد؟! مى فرمايد:
چه هنرى كرده ام ؟ عرض مى كنند:
چه هنرى از اين بالاتر؟ آيا هنرى از اين بالاتر مى شود! فرمود:
حداكثر
كار من ، كار خركچيهاى كاشان است كه مى روند تا اصفهان و برمى گردند.خركچيهاى كاشان را كه پول به آنها مى دهند كه بروند از اصفهان كالا بخرند و بياورند كاشان ، آيا شما
ديده ايد كه اينها به مال مردم خيانت كنند؟ آنها امين هستند، حق ندارند. اين مسئله مهمى نيست كه به
نظر شما مهم آمده است (369).
3 - دين كنار تخت شاهى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدر زمان خليفه دوم ، سعد وقاص باتفاق عده اى به طرف عراق رهسپار شدند. يزدگرد پادشاه ايران در مدائنبود. كسى را نزد سعد فرستاد تا چند نفر به دربار بيايند، تا از مقصد ايشان باخبر شود.چون به مجلس پادشاه آمدند، او مشغول آشاميدن شراب بود و دستور داد بساط شراب را جمع كنند. فرستادگان
به حضور آمدند و مغيرة بن عامر كنار تخت شاهى جنب پادشاه نشست .يزدگرد اعتراض كرد و بعد گفت :شما عربها به عنوان تجارت و گدائى به مملكت ما مى آمديد، پس از خوردن
غذاهاى لذيذ و آبهاى گوارا اينك رفتيد و دوستان خود را خبر كرديد و حالا آمديد و مى گوييد ( دينى
تازه ) هم آورده ايد.مثل شما مانند آن روباهى است كه به باغى رفت و بناى خوردن انگورها كرد، صاحب باغ هم او را آسيبى
نرسانيد. روز ديگر رفت روباههاى ديگر را خبر كرد و آمدند به خوردن انگور مشغول شدند. صاحب باغ آمد
سوراخها را بست به حساب همه روباهها رسيد.اگر من بخواهم مى توانم ولى مى دانم شما به خاطر تنگى مال و معيشت لشكركشى كرده ايد. من شما را
نعمتهاى فراوان مى دهم ، اميرى بر شما نصب مى كنم تا روزگارتان به خوبى بگذرد.مغيرة بن عامر گفت :آنچه از تنگى معيشت گفتى درست است ، و ما هم روزى موش و سوسمار مى خورديم و حلال از
حرام نمى دانستيم و پسر عموى خويش را براى يك شغلم مى كشتيم و به آن مباهات مى كرديم تا اينكه خداوند
به وسيله پيامبرش دينى براى ما آورد، و ما را از پرستش بتها باز داشت و به خداپرستى هدايت كرد و هر
كشورى كه به وسيله مسلمانان مفتوح شود غنائم را باسيه عطا كند؛ و ما بزودى به كشور شما خواهيم آمد.اكنون اى يزدگرد تو را به سه كار مخير مى كنم :يا مسلمان شو تا پادشاهيت دوام يايد. يا جزيه بده ، يا
آماده جنگ شو.يزدگرد از اين سخن برآشفت و گفت :بين من و شما جز شمشير نخواهد بود. آنان را از درگاه خود راند، بعد
جنگ درگرفت و مسلمانان پيروز شدند(370).