4- شيخ مرتضى انصارى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيممرحوم ( شيخ مرتضى انصارى ) با برادر خود از كاشان به مشهد مقدس مسافرت نمود، پس از آن به تهرانآمد، در مدرسه مادرشاه در حجره يكى از طلاب منزل گرفت .روزى شيخ به همان محصل مختصر پولى داد تا نان خريدارى كند، وقتى برگشت شيخ ديد حلوا هم گرفته و بر روى
نان گذاشته است .به او گفت :
پول حلوا را از كجا مى آورى ؟گفت :
به عنوان قرض گرفتم . شيخ فقط آنچه از نان ، حلوائى نبود
برداشت و فرمود:من يقين ندارم براى اداء قرض زنده باشم .روزى همان طلبه پس از سالها به نجف آمده بود و خدمت شيخ عرض كرد:چه عملى انجام داديد كه به اين مقام
رسيديد و خداوند شما را موفق نمود اينك در راءس حوزه علميه قرار گرفته ايد و مرجع همه شيعيان جهان
شديد؟شيخ فرمود:
چون جراءت نكردم حتى نان زير حلوا را بخورم ، ولى تو با كمال جراءت نان و حلوا را تناول
نمودى .(194)
5- اعتراض عقيل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمچون امام على عليه السلام به حكومت رسيد به منبر رفتند و ستايش و ثناء خدا كردند و بعد فرمود:به خدا قسم به يك درهم از غنيمتهاى شما دست نرسانم تا آنگاه كه در مدينه شاخه خرمائى دارم ، پس راست
بگوئيد، خود را از اين مال محروم كرده ام و به شما عطاء مى كنم .در اين هنگام عقيل برادر امام به پا خاست و عرض كرد:قسم به خدا تو مرا و شخص سياه مدينه را برابر و
مساوى قرار دارى !امام فرمود:
بنشين ، در اينجا غير تو ديگرى نبود كه تكلم كند، تو بر آن سياه چهره چه برترى دارى ، جز
به پيشى گرفتن در اسلام يا به تقوى و اجر و ثواب ، كه اين برترى در آخرت است .(195)
4 :
توكل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمقال الله الحكيم :( فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين هرگاه عزم كارى گرفتى بر خدا توكل كن كه خدا آنان كه بر او اعتماد كند و دوست دارد. ) (196)قال على عليه السلام :( التوكل على الله نجاه من كل سوء
توكل بر خدا سبب نجات از هر بدى مى شود ) (197)
شرح كوتاه
توكل جامى است كه مهر الهى بر آن زده شد و مهر آن جامخ را باز نمى كند و از آن نمى آشامد كسى كه به خداتوكل و اعتماد كرده باشد.
كمترين حد توكل آن است كه از مقررات خود پيش از وقت ، زياده از مقدر كه تقسيم شده كوشش نكند.
حقيقت توكل به ايثار و واگذارى امورش به حق است ، و متوكل اگر توجه اش به علت حقيقى يعنى خدا باشد،
مانع از رسيدن توكل است .توكل به حرف و لفظ و ادعا محقق نمى شود، بلكه امر باطنى است كه آن مفتاح ايمان است و با وداع همه
آرزوها، متوكل به حقيقت توكل مى رسد.(198)
1- تاجر متوكل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمدر زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مردى هميشه متوكل به خدا بود و براى نجات از شام بهمدينه مى آمد. روزى در راه دزد شامى سوار بر اسب ، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد.تاجر گفت :
اى سارق هرگاه مقصود تو مال من است ، بيا بگير و از قتل من درگذر.سارق گفت :
قتل تو لازم است ، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفى مى كنى . تاجر گفت :
پس مرا مهلت بده تا دو
ركعت نماز بخوانم ؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند.مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت :بار خدايا از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تو شنيدم
هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصرى ندارم و به كرم تو اميدوارم .