3 - كاش در كربلا بودم ! - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عمروعاص بدطين بلند شد و گفت :

من هم على عليه السلام را عزل كردم و معاويه را بر خلافت منصوب كردم ،
زيرا معاويه خوانخواه عثمان و سزاوارترين افراد به مقام او مى باشد.

ابوموسى صدايش بلند شد و گفت :

تو همانند سگى هستى كه اگر به او رو كنند حمله مى كند و اگر هم پشت كنند
حمله مى كند.

عمروعاص گفت :
تو همانند الاغى هستى كه كتابهائى بارش باشد، و خلاصه عمروعاص با سوءنيت برنده قضيه
تحكيم شد! ابن عباس هميشه مى گفت :

خدا روى ابوموسى را سياه سازد كه او را از بدى نيت و مكر عمروعاص
هشدار دادم و راءى درست را به او گفتم ، اما نفهميد.(156)

3 - كاش در كربلا بودم !

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بدى اعمال فقط موجب عذاب نيست ، بلكه بدى نيت هم مؤ ثر است تا جائى كه به بدى نيت خلود در جهنم نصيب
كفار و معاندين مى شود. ( حجاج بن يوسف ثقفى ) در زندانى كردن و به قتل رساندن سادات به قدرى سفاك و
بى رحم بود كه وقتى از مسجد جامع خارج شد صداى ضجه و ناله جمعيت كثيرى را شنيد، پرسيد:

اين ناله ها از
كيست ؟
گفتند:
صداى زندانيان است كه از حرارت آفتاب مى نالند.

گفت :
به آنها بگوئيد اخسئوا:

دور شويد و سخن
نگوئيد كه اين در زبان عربى براى راندن سگ هم استعمال مى شود.(157)

زندانيان او 000/120 مرد و 000/20 زن بودند. 000/4نفر زنان مجرد بودند و زندان همه يكى بود و سقف نداشت و هرگاه
آنها با دست خود يا وسيله اى سايبان تهيه مى كرند، زندانبانان آنها را با سنگ مى زدند.

خوراكشان نان جو مخلوط با ريگ بود آبى تلخ به ايشان مى دادند و گاهى آب خميرنان حجاج خون سادات و
نيكان بوده ، و از اين خوردن هم لذت مى برد.

اين بدجنس هميشه افسوس مى خورد و مى گفت :

كاش در كربلاء بودم تا در كشتن امام حسين عليه السلام و
يارانش شريك مى بودم !!(158)

4 - توجيه بديها

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام صادق عليه السلام شنيد كه مردى شهرت به تقوى پيدا كرده است . روزى آن مرد را مشاهده كرد كه جمع
زيادى از عوام اطراف او را گرفته بودند.
پس آن مرد از مردم كناره گرفت و تنها به راهى حركت كرد؛ امام عليه السلام ناظر كارهاى او بود.

پس از زمانى كوتاه امام ديدند او جلو يك دكان نانوائى ايستاد، و دو نان مخفيانه برداشت و به راه
افتاد. پس از چند قدمى از دكان ميوه فروشى دو عدد انار برداشت و به راهش ادامه داد.

پس از پيمودن مسافتى نزد مرد مريضى رفت و نانها و انارها را به وى داد و به مقصد خود خواست برود، امام
عليه السلام خود را به آن مرد رساند و فرمود:


امروز از تو عمل شگفت انگيزى ديدم ، و آنچه را ديده بود
برايش ‍ نقل كرد!

آن مرد گفت :
گمان مى كنم تو امام صادق عليه السلام هستى ؟

فرمود:


آرى ، گفت :
با آنكه فرزند پيامبرى ،
افسوس كه چيزى نمى دانى ؟

فرمود:


چه جهلى از من ديده اى ؟

گفت :
مگر نمى دانى خداوند در قرآن فرموده ( هر كار نيكى انجام دهد ده
حسنه دارد و هر كه گناهى كند جز يك گناه برايش ننويسند ) (159) از اين جهت به حساب من دو نان و دو انار
دزديده ام ، مجموعا چهار گناه محسوب مى شود، و آنها را در راه خدا داده ام مى شود چهل حسنه .

چهار گناه را از چهل حسنه كم كنند سى و شش حسنه برايم باقى مى ماند، و تو از اين حسابها نمى دانى !

امام فرمود:


خدا مرگ دهد مگر اين آيه از قرآن را نشنيدى كه مى فرمايد ( خدا از پرهيزگاران قبول اعمال
كند ) ؟!(160)

تو چهار گناه كردى و مال مردم را دزديدى و چهار گناه ديگر كردى كه بدون اجازه به ديگران
دادى ، پس هشت گناه نمودى و هيچ حسنه اى هم ندارى .

بعد حضرت به اصحابش فرمود:


اينگونه تفسيرها و توجيه هاست كه اينان هم خودشان و هم ديگران را گمراه مى
سازند.(161)

/ 259