10 : انصاف - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

10 :

انصاف

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

كونوا قوامين لله شهدآء بالقسط
:
اى اهل ايمان در راه خدا قيام كنندگان (و پايدار) بوده و گواه بر عدالت و انصاف باشيد.(89)

قال على عليه السلام :

من ينصف من نفسه لم يزده الله الا عزا
:
هر كس از خود به ديگران انصاف دهد، خداوند بر عزتش ‍ مى افزايد(90)

شرح كوتاه

ايمان بنده كامل نمى شود مگر انصاف درباره خود و درباره مردم را رعايت كند؛ و خداوند در عوض بر عزت آن
بنده مى افزايد.

انسان بالطبع از طبيعت نفسى خود، خود را مى خواهد و آنچه متعلق به اوست را دوست دارد و از بدى و زشتى
كراهت دارد.

پس اگر كسى از مال او احتياج پيدا كرد و آن را داد، مورد مدح همه عالميان است ؛و اگر بدى را براى خودش
نمى خواهد براى ديگران هم نبايد بخواهد.!

همچنين در داورى و ميانجى گرى از حقوق هيچكدام از طرفين طريقه غير انصاف را نبايد روا بدارد، اگر چه
برايش آفاتى داشته باشد.

1- پيامبر صلى الله عليه و آله و عرب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( عربى خدمت پيامبر ) صلى الله عليه و آله آمد، و حضرتش به سوى جنگى مى رفتند. عرب ركاب شتر پيامبر
صلى الله عليه و آله را گرفت و عرض كرد:

يا رسول الله صلى الله عليه و آله به من عملى آموز كه سبب رفتن
به بهشت شود.

فرمود:
از روى انصاف ) هر گونه دوست دارى كه مردم با تو رفتار كنند، تو با آنها رفتار كن .

و هر چه را
ناخوش دارى مردم با تو كنند، با آنها انجام مده فرمود:
جلو شتر را رها كن (كه قصد به جهاد دارم ).(91)

2- انصاف على عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( شعبى ) مى گويد:

من همانند ديگر جوانان به ميدان بزرگ كوفه وارد شدم . اميرالمؤ منين عليه السلام
را بر بالاى دو ظرف طلا و نقره ايستاده ديدم كه در دستش تازيانه اى كوچك بود، و مردم سخت جمع شده
بودند و آنها را به وسيله تازيانه به عقب مى راند كه ازدحام مانع از تقسيم نشود.

پس امام به سوى اموال برگشت ؛ و بين مردم تقسيم كرد به نوعى كه براى خودش هيچ چيز باقى نماند و دست
خالى به منزلش بازگشت .

من به منزل آمدم و به پدرم گفتم :

امروز چيز عجيبى ديدم نمى دانم عمل اين شخص خوب بود يا بد؛ كه چيزى
براى خو برنداشت !

پدرم گفت :
او چه كسى بود؟

گفتم :
اميرالمؤ منين عليه السلام و آنچه ديدم را برايش نقل كردم .

پدرم از
شنيدن انصاف و تقسيم على عليه السلام به گريه افتاد و گفت :

پسرم ، تو بهترين كس از مردم را ديده اى .
(92)

3- عدى بن حاتم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( عدى پسر حاتم ) طائى معروف ، از محبين و مخلصين اميرالمؤ منين عليه السلام بود. او از سال دهم هجرى
كه مسلمان شد هميشه در خدمت امام عليه السلام بود و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب حضرت بوده
است و در جنگ جمل يك چشم او مجروح شد و نابينا گشت .

به خاطر كارى وقتى به معاويه وارد شد، معاويه گفت :

چرا پسران خود را نياوردى ؟

گفت :
در ركاب اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند، معاويه زبان دراز كرد و گفت :

على در حق تو انصاف
نداد كه فرزندان ترا به كشتن داد و فرزندان خود را باقى گذاشت !

عدى در جواب فرمود:


من با على عليه السلام انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم .

اى معاويه هنوز
خشم از تو، در سينه هاى ما وجود دار. دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ بر ما آسان تر است از اينكه
سخنى ناهموار در حق على بشنويم .(93)

/ 259