3- فردوسى (1411م )
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمابوالقاسم فردوسى از كثرت جور حاكم طوس از وطن خارج و به غزنين رفت و شكايت به سلطان محمود غزنوىنمود، ولى تاءثيرى نداشت .اتفاقا روزى به مجلس عنصرى شاعر، شعرى گفت و مورد قبول واقع شد، او را به دربار معرفى كردند و سلطان
دستور داد تاريخ ملك عجم را به شعر بگويد؛ و به خواجه حسين ميمندى گفت :هر هزار بيتى كه فردوسى بگويد
هزار مثقال طلا بوى بدهد!!چون شاهنامه تمام شد، سلطان خوشش آمد و با وزراى خود مشورت كرد كه صله او را چقدر بدهيم .بعضى گفتند:
پنجاه هزار درهم ، بعضى گفتند:او شيعه و رافضى است و اين مبلغ او را زيادت است و اشعارى
را دال بر تشيع او براى سلطان خواندند
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ستاينده خاك پاى وصى
ستاينده خاك پاى وصى
ناراحت شد كه اينان بخاطر تشيع حقش را ضايع كردند، با شيرى كه از ايمان و يقين صاحب ولايت نوشيده بود
اين اشعار را به شاهنامه ملحق كرد:
ايا شاه محمود كشور گشاى
نترسم كه دارم ز روشن دلى
بر اين زادم و هر بر اين بگذرم
منم بنده هر دو تا رستخيز
اگر شه كند پيكرم ريز ريز
ز من گر نترسى بترس از خداى
بدل مهر آل نبى و ولى
ثناگوى پيغمبر و حيدرم
اگر شه كند پيكرم ريز ريز
اگر شه كند پيكرم ريز ريز
و پهلوانان نماز نخواند
همان شب فردوسى را خواب ديد كه در بهشت مقام بلند مرتفعى دارد، گفت :اين درجه را از كجا يافتى با آن
كه تمام عمر در مدح اغيار صرف نمودى ؟! گفت :
به اين يك شعر در توحيد خدا مرا آمرزيد:جهان را بلندى و پستى توئى
ندانم چه اى هر چه هستى توئى (857)
4- تقاضاى يقين بيشتر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمماءمون خليفه عباسى از امام رضا عليه السلام سئوال كرد از تفسير قول حضرت ابراهيم: ( رب ارنى تحيىالموتى ) (858) خدايا بمن نشان بده كه چگونه مردها را زنده مى كنى خدا فرمود:اگر بنده خليلم از من
سئوال كند اجابت كنم .ابراهيم در نفس او آمد كه آن خليل او خواهد بود پس گفت :پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده
مى كنى ؟فرمود:
آيا ايمان ندارى ؟ گفت :
ايمان دارم و ليكن براى اينكه دل من مطمئن گردد.خدا فرمود:
چهار عدد از مرغان را بگير و بكش و مخلوط كن و بر روى هر كوهى مقدارى از كشته هاى مخلوط شده
را بگذار، پس آنها را بخوان تا با سرعت نزدت بيايند.پس حضرت ابراهيم كركس و مرغ آبى و طاووس و خروسى (859) را كشت و ريز ريز كرد، همه را با هم مخلوط كرد و بر
هر كوه از كوههاى نزديكش گذاشت و آن ده كوه بود.منقار آن چهار مرغ را به انگشتان گرفت و بنام آنها را خواند و نزد خود دانه و آبى گذاشت . ناگهان بامر
و قدرت خدا اجزاء هر كدام به سر خود متصل شد و پرواز كردند بعد آمدند آب و دانه خوردند.!آرى ابراهيم پيامبر الوالعزم براى زيادتى يقين اين تقاضا را كرد و حق آنرا بشهود نشان داد. (860)