5 - ملك رى يا كشتن امام عليه السلام - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

5 - ملك رى يا كشتن امام عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از آنكه ( يزيد ) به استاندار خويش ( عبيدالله بن زياد ) دستور داد اگر حسين عليه السلام بيعت
نكرد با او جنگ كن .

( عمر بن سعد ) قبل از واقعه كربلا از طرف عبيدالله ماءمور شد تا فرماندار ايالت رى شود. اما قبل از

رفتن ، عبيدالله نامه اى براى عمر بن سعد نوشت كه :

امام حسين به عراق آمد بايد به عراق بروى و با او
بجنگى و او را از بين ببرى ، بعد به جانب رى سفر كن .

عمر بن سعد نزد عبيدالله آمد و گفت :
اى امير مرا از اين كار عفو نما!

عبيدالله گفت :
ترا عفو مى كنم ولى
فرماندارى ملك رى را از تو مى گيرم .

عمر بن سعد متردد شد، بين جنگ با امام عليه السلام و ملك عظيم رى و گفت :

مرا يك شب مهلت بده تا فكرى در
اين كار بكنم .

عبيدالله به او اجازه فكر كردن داد. آن شب را تا به صبح درباره جنگ يا فرماندارى رى انديشه كرد.

عاقبت تصميم گرفت ملك رى را كه نقد بود اختيار كند، و بهشت و جهنم را كه نسيه بود نپذيرد و با امام
بجنگد.

صبح آن روز به نزد عبيدالله رفت و قتال با امام را به گردن گرفت . و عبيدالله لشگرى عظيم را به او داد
تا برود در كربلا و با امام بجنگد. امام روز دوم محرم به كربلا آمدند و عمر بن سعد روز سوم محرم با
چهارهزار سوار به كربلا آمد و فرماندهى كل قواى لشگر را به عهده گرفت و شمر را امير لشگر كرد و روز
دهم محرم براى گرفتن ملك رى ، حاضر شد به دستورش امام حسين و 72 نفر از فرزندان و اصحابش را به قتل
برساند.(220)

4 :


تحقير

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( يا ايها الذين امنوا لايسخر قوم من قوم
:
اى اهل ايمان ، نبايد قومى ، قوم ديگر را مسخره و تحقير كنند(221)

قال رسول الله صلى الله عليه و آله :

من حقر مؤ منا او غير مسكين لم يزل الله عز و جل حاقرا له ما قتا
:
كسيكه مؤ من يا غير مسكينى را تحقير كند و كوچك بشمارد همواره خدا او را خوار و دشمن دارد.(222)

شرح كوتاه

عواملى همانند كبر و كينه و حسد و مانند اينها سبب مى شود تا بعضى افراد، ديگران را كه يا سود ندارند،
يا زر و زور ندارند، و آنها رابه كارگرى و كارهاى پست وا مى دارند، تحقير و كوچك بشمرند.

عرض كردم احترام و كمك به خلق خدا، با الفاظ ركيك و اعمال ناپسند، در اهانت و زخم زبان در كوچك شمردن
آنها دريغ نمى ورزند.

تحقير به هر شكلى كه باشد حرام است ؛ تازه اگر آن شخص دلش بشكند و رنجيده خاطر گردد، حتما اثر وضعى
دارد و ضرر و زيانى بر عرض و شخصيت گوينده سرايت مى كند؛ پس بهتر است رعايت ضعيفترين خلق خدا را كرد،
تا مورد لطف خداى تعالى قرار گرفت .

1 - مفضل بن عمر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى نامه اى به امضاى عده اى از بزرگان شيعه به دست امام صادق عليه السلام رسيد كه چند نفر از آنان
خود حامل نامه بودند.
شكايت درباره رفاقت ( مفضل بن عمر ) وكيل امام صادق عليه السلام در كوفه با عده اى كبوتر و به ظاهر
بى بند و بار بود.

امام عليه السلام پس از خواندن نامه ، نامه اى دربسته به وسيله همان چند نفر براى مفضل فرستاد. از حسن
اتفاق موقعى نامه رسيد كه امضاء كنندگان در خانه او بودند.

او نامه را در حضور آنان باز كرد و خواند و سپس به دست آنها داد. آنان از مضمون نامه مطلع شدند كه امام
در اين نامه تنها دستور چند قلم معامله به مفضل داده كه انجامش مستلزم رقمى درشت پول نقد مى باشد، و
مفضل بايد آن را تهيه كند؛ و درباره رفاقت مفضل با آنان در نامه امام هيچ اشاره اى نشده بود.

چون مساءله پول بود، آنها سر بزير انداخته و گفتند:

بايد پيرامون اين پول زياد فكر كنيم و بعد
عذرخواهى هم كردند.

مفضل كه زيرك بود آنها را به صرف غذا دعوت كرد و نگذاشت از خانه بيرون روند؛ آنگاه پى كبوتر بازان
فرستاد و آنان آمدند، و در حضور آن عده براى اينان نامه امام را خواند.

كبوتر بازان بدون عذر تراشى رفتند و هنوز مهمانان مشغول غذا خوردن بودند كه پولهاى زياد (از هزار
درهم تا ده هزار درهم ) را جمع و آن را تسليم مفضل كردند و رفتند!

در اين موقع مفضل به امضاء كنندگان رو كرد و گفت :

شما از من مى خواهيد امثال اين جوانان را راه ندهم
با اينكه امكان اصلاح اينان زياد است و در چنين مواردى بارى از دين را به دوش كشند.

شما مى پنداريد كه خدا محتاج به نماز و روزه شماست كه به آن مغرور شده ايد، اما از گذشت مالى عذر
تراشى مى كنيد و پاسخ امام را نمى دهيد!!

اينان كه رفاقت مفضل با كبوتربازان را خوار و كوچك مى شمردند، جوابى نداشتند بدهند، از جاى بلند
شدند و رفتند.(223)

/ 259