4- على عليه السلام و كاسب بى ادب - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4- على عليه السلام و كاسب بى ادب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در ايامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و
گاهى به مردم تذكراتى مى داد.

روزى از بازار خرمافروشان گذر مى كرد، دختر بچه اى را ديد كه گريه مى كند، ايستاد و علت گريه اش را
پرسش كرد.

او در جواب گفت :

آقاى من يك درهم داد خرما بخرم ، از اين كاسب خريدم به منزل بردم اما
نپسنديدند، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمى كند.

حضرت به كاسب فرمود:


اين دختر بچه خدمتكار است و از خود اختيار ندارد، شما خرما را بگير و پولش را
برگردان .

كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سينه على عليه السلام زد كه او را از جلوى
دكانش رد كند.

كسانى كه ناظر جريان بودند آمدند و به او گفتند، چه مى كنى اين على بن ابيطالب عليه السلام است !!

كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرماى دختربچه را گرفت و پولش را داد.

سپس به حضرت عرض كرد:

اى اميرالمؤ منين عليه السلام از من راضى باش ‍ و مرا ببخش .

حضرت فرمود:
چيزى كه مرا از تو راضى مى كند اين است كه :

روش خود را اصلاح كنى و رعايت اخلاق و ادب را
بنمايى . (14)

5- مالك اشتر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( مالك اشتر ) روزى از بازار كوفه مى گذشت با لباسى از كرباس خام و به جاى عمامه از همان كرباس بر سر
داشت و به شيوه فقراء عبور مى كرد. يكى از بازاريان بر در دكانش نشسته بود، چون مالك را بديد به نظرش
خوار و كوچك جلوه كرد و از روى استخفاف كلوخى (15) را به سوى او انداخت .

مالك به او التفات ننمود و برفت . كسى مالك را مى شناخت و اين واقعه را ديد، به آن بازارى گفت :

واى بر
تو هيچ دانستى كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردى ؟

گفت :
نه ، گفت :

او مالك اشتر يار على عليه السلام بود. آن مرد از كار بدى كه كرده بود لرزه به اندامش
آمد و دنبال مالك روانه شد كه از او عذر خواهى كند. ديد به مسجدى آمده و مشغول نماز است صبر كرد تا
نمازش تمام شد، خود را بر دست و پاى او انداخت و پاى او را مى بوسيد مالك سر او را بلند كرد و گفت :

اين
چه كارى است مى كنى ؟

گفت :
عذر گناهى است كه از من صادر شده است كه ترا نشناخته بودم .

مالك گفت :
بر تو هيچ گناهى نيست ، به خدا سوگند كه به مسجد نيامدم مگر براى تو استغفار كنم و طلب
آمرزش نمايم (16)

2 :
احسان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون
همانا خدا يار و ياور نيكوكاران است ) (17)

قال على عليه السلام :

عاتب اخاك بالاحسان اليه
برادر دينى خود را بجاى سرزنش ، احسان و نيكى كن. (18)

شرح كوتاه

نيكى و نيكوكارى از صفاتى است كه خداوند صاحب اين صفت را دوست دارد. همانطورى كه خداوند به ما احسان
كرده است ، لازم است ما هم در برابر خوبى هاى مردم نيكى بيشترى نمايم .

اگر كسى با ما بدى هم كرد براى تاءديب او، با احسان برخورد كنيم ، نه اينكه بدى را با بدى جواب دهيم كه
موجب ازدياد كينه و دشمنى شود.

شيوه مردان الهى اين بود، كه اگر كسى به آنها سلام مى كردند، جواب سلام را بهتر كاملتر مى دادند؛ و
اگر دستى براى نيكى بسوى آنها دراز مى شد افزون تر پاداش مى دادند.

دلهاى آدميان دوستدار نيكى كنندگان است ؛ و شيطان از اين عمل آدميان صورتش مجروح و دلش جريحه دار مى
شود؛ و در اين راستاى محسن از منت گذاشتن ، احسان خود را خدشه دار نمى كند.

/ 259