یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 56
نمايش فراداده

چون اين كلمات بر زبان جارى ساخت و به درياى صفت توكل خويش را انداخت ، ديد سوارى بر اسب سفيدى نمودار شد، و سارق با او درگير شد. آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت :

اى متوكل ، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود. تاجر گفت :

تو كيستى كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدى ؟

گفت :

من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكى در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد:

كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم ، پس غايب شد. تاجر به سجده افتاد و خداى را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشترى پيدا كرد.

پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود(199) آرى توكل را به اوج سعادت مى رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است .

2- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وتوكل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هنگامى كه ( ابوسفيان ) رئيس مشركان كه لشكر ده هزار نفرى و مانور منظم و قدرتمند اسلام را (در فتح مكه ) ديد در شگفتى و تعجب فرو رفت در حالى كه در كنار گردانهاى رزمى لشكر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قدم مى زد، مى گفت :

اى كاش مى دانستم كه چرا محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر من پيروز شد؟

با آنكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم در مكه تنها و بى ياور بود، چگونه اين چنين لشكرى مبارز تدارك ديد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن ابوسفيان را شنيد و دست مباركش ‍ را روى شانه وى گذاشت و فرمود:

ما به كمك خدا، بر شما پيروز شديم . در جنگ حنين مى بينيم وقتى سپاه اسلام مورد تهاجم غافلگيرانه دشمن قرار گرفت صفوف مسلمانان از هم متفرق شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتى پراكندگى سپاه اسلام را ديد، به درگاه خدا استعانت جست و به او توكل كرد و عرض نمود:

( خداوندا! حمد و سپاس مخصوص تو است ، و شكايتم را به درگاه تو مى آورم و اين توئى كه بايد از درگاهت كمك خواست و استعانت جست ) در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و عرض كرد:

( اى رسول خدا، دعائى كردى كه موسى در آن هنگام كه دريا برايش ‍ شكافته شد، اين دعا را كرد و از شر فرعون نجات يافت.)(200)

3- بيمارى موسى عليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت موسى عليه السلام را بيمارى عارض شد، بنى اسرائيل نزد او آمدند و ناخوشى او را شناختند و گفتند:

اگر فلان دارو را مصرف كنى شفايابى .

موسى عليه السلام گفت : مداوا نمى كنم تا خدا مرا بى دوا بهبود بخشد.

پس ‍ بيمارى او طولانى شد، خدا به او وحى فرمود:

به عزت و جلالم سوگند! ترا عافيت نمى دهم تا به دوائى كه گفته اند درمان كنى .

پس به بنى اسرائيل گفت :

داروئى كه گفتيد به آن مرا معالجه كنيد. پس او را مداوا كردند بهبود يافت .

اين در دل موسى عليه السلام حالت شكوه و اعتراضى پديد آورد. خداى تعالى به او وحى فرستاد، خواستى حكمت مرا به توكل خود باطل كنى ، چه كسى غير از من داروها و منفعتها را در گياهان و اشياء نهاد؟!(201)