بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
آن وقت كه زليخا دنبال يوسف بود تا از او كام بگيرد، و پيشنهاد گناه را به يوسف داد، ناگهان يوسف ديد:
زليخا روى چيزى را با پارچه اى پوشانيد.
يوسف فرمود: چه كردى ؟
گفت : صورت بت خود را پوشاندم كه مرا در حال گناه نبيند.
يوسف فرمود: تو از جماد حيا مى كنى كه نمى بيند من سزاوارترم از كسى كه مرا مى بيند و از آشكار و نهانم داناست ، حيا و شرم كنم .(318)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
چون پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك قلعه بنى قريظه رسيدند، كعب بن اسيد به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان دشنام مى داد.
پيامبر صلى الله عليه و آله چون نزديك قلعه آنان رسيد فرمود:
اى برادر بوزينگان و خوكها (319) و بندگان طاغوت ، آيا مرا دشنام مى دهيد؟ ما و جماعتى هستيم (با قدرتى كه داريم ) كه بر قومى وارد شويم ، روزگار آنان را تباه كنيم .
كعب ابن اسيد كه بزرگى پيامبر صلى الله عليه و آله را نمى شناخت نزديك آمد و گفت :
والله اى اباالقاسم ، تو نه نادان و نه دشنام دهنده بودى چه شده اين كلمات (برادر خوكها) را روا داشتى ؟
پس شرم و حيا پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت به اندازه اى كه عبا از شانه اش و عصا از دستش افتاد بخاطر كلماتى كه فرمود، و از نزد آنان بازگشت .(320)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
عقد امام على عليه السلام و حضرت زهراء عليهاالسلام در سال دوم هجرى واقع شد و لكن ميان عقد و زفاف فاصله (يك ماه يا يكسال ) شد.
در اين مدت عقد، على عليه السلام از شرم خود نام فاطمه عليها السلام را بر زبان نمى آورد و فاطمه عليهاالسلام نيز نام على عليه السلام را نمى برد تا يك ماه گذشت .
يك روز زنان پيامبر صلى الله عليه و آله نزد على عليه السلام رفتند و گفتند:
چرا در زفاف فاطمه عليها السلام تاءخير مى كنى اگر شرم دارى اجازه ده ما با پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت كنيم و اجازه عروسى بگيريم ، ايشان اجازه داد.
چون همه زنان در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله جمع شدند،ام سلمه عرض كرد:
يا رسول الله اگر خديجه زنده بود خاطرش به زفاف فاطمه مسرور مى شد و چشم فاطمه عليهاالسلام به ديدار شوهر روشن مى گشت . على عليه السلام خواستار زن خويش است و ما همه در انتظار اين شادمانى هستيم .
پيامبر صلى الله عليه و آله نام خديجه را كه شنيد آب در چشمش حلقه زد و آهى كشيد و فرمود:
مانند خديجه كجاست ... بعد فرمود:
چرا على عليه السلام از خود من نخواسته است ؟
گفتند: حيا مانع از گفتن او بود. بعد پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد مهياى كار عروسى و زفاف على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام شوند.(321)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
قال الله الحكيم :
( و ادعوه خوفا و طمعا ) (اعراف : آيه 56)
خدا را از راه ترس و از روى اميد بخوانيد قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
( اتمكم عقلا اشدكم خوفا ) (322)
كاملترين شما در عقل ، آنكس است كه خوفش از خداوند بيشتر باشد.
خوف حق ، مراتب و ديده بان قلب است ، كه خائف با اين بال ايمانى متوجه رضوان الهى است و بوسيله آن پرواز مى كند. خائف وعيده هاى الهى را مى بيند و در اعمال از هوى و هوس پرهيز مى نمايد. كسيكه خدا را بندگى كند بر ميزان خوف ، گمراه نشود و به مقصد برسد، چگونه نترسد در حاليكه عالم به عاقبت كار خود نيست و نامه اعمالش را نمى داند سبك است يا سنگين !
خوف نفس را مى ميراند و خائف بين دو خوف از گذشته و آينده اش مى باشد وقتى نفس او از هوسها بميرد قلبش حيات پيدا مى كند و به حيات قلب به استقامت مى رسد و ثبات در آن موجب آمدن رجاء در دل مى شود(323).