اخلاق سیاسی

ع‍ل‍ی‌ اص‍غ‍ر ال‍ه‍ام‍ی ‌ن‍ی‍ا؛ ت‍ه‍ی‍ه‌ک‍ن‍ن‍ده‌ پ‍ژوه‍ش‍ک‍ده‌ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‍ات‌ اس‍لام‍ی‌ [س‍پ‍اه‌ پ‍اس‍داران‌ ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی‌]

نسخه متنی -صفحه : 88/ 2
نمايش فراداده

كلـيّـــــات

تبيين واژه ها

الف ـ سياست

سـيـاسـت در لغـت از ريشه ( سَوَسَ ساس ) به معناى تيمار و تربيت چارپايان ، بويژه اسب ، آمده و به همين مناسبت در تدبير و سرپرستى امور مردم نيز به كار رفته است .(1)

معناى اصطلاحى

خواجه نصيرالدين طوسى در تبيين سياست مى نويسد:

انـسـان بـطـور طـبـيـعـى بايد زندگى اجتماعى داشته باشد و لازمه زندگى اجتماعى تزاحم و بـرخـورد افـراد و گـروهـها با يكديگر است كه در نتيجه ، به فساد و فناى جامعه منجر خواهد شـد. از ايـن رو، بـايـد تدبيرى انديشيد تا هر گروهى در جايگاه شايسته خويش قرار گيرد، بـه حـق خود قانع شود ودستش از تجاوز و تصرف عدوانى در حقوق ديگران كوتاه گردد و در گـردش چـرخ اجـتماع سهيم شود. چنين تدبيرى را ( سياست ) نامند؛ كه اگر به مقتضاى قاعده ( حكمت ) باشد و كمال نوعى و شخصى انسان را محقق سازد، ( سياست الهى ) نام دارد و گرنه به پسوندهاى متعددى اضافه خواهد شد.(2)

بدين ترتيب ، به تعداد مكاتب و مرامهاى فكرى و سياسى ، براى سياست تعريف وجود دارد كه نـيـازى بـه شـمـارش آنـهـا نـيست . يكى از نويسندگان ادّعا مى كند كه تعريف زير، به نسبت ، فراگير و شامل است :

سـيـاسـت ، رهـبـرى صـلح آمـيـز يا غير صلح آميز روابط ميان افراد، گروهها و احزاب (نيروهاى اجـتـمـاعـى ) و كـارهـاى حـكـومتى در داخل يك كشور و روابط ميان يك دولت با دولتهاى ديگر در عرصه جهانى است .(3)

ب ـ اخلاق

اخـلاق ، جـمـع خـُلق و خـُلُق ، بـه مـعناى ملكه نفسانى است كه سبب صدور آسان كارها مى شود، خـواه خلق خوب و پسنديده باشد مثل عفت و شجاعت ، خواه زشت و ناپسند باشد، چون شهوترانى و ترس . پس اخلاق به خوب و بد تقسيم مى شود، گر چه وقتى بدون قيد گفته شود، منظور از آن ، اخلاق نيكوست مانند:

( وَاِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ) (4)

و تو داراى اخلاق [زيباى ] بزرگى هستى .(5)

ج ـ اخلاق سياسى

آراسـتـه شـدن به همه فضايل اخلاقى براى عموم مردم ، پسنديده و ضرورى است و هيچ كس از داشـتـن هـيـچ فـضـيـلتـى ، مـعـاف و مـسـتـثـنـا نـيـسـت ، اگـر چـه هـمـه مـردم ، مـجـال فـعـليـت بـخـشـيـدن بـه هـر فـضـيـلتـى را نـيـابـنـد. بـطـور مـثـال : سـخـاوت براى انسان يك فضيلت است ، خواه ثروتمند باشد، خواه فقير؛ ثروتمند مى تواند فضيلت خويش را به فعليت برساند و بخشى از ثروت خويش را به ديگران ببخشد، ولى فـقـيـر، از فـعـليـت بـخـشـيـدن بـه صـفـت سـخـاوت نـاتـوان اسـت . حـال اگـر بـگـويـيـم : ( سـخاوت صفت ثروتمندان است .) سخن به گزاف نگفته ايم ، در عين حال آن را از فقيران سلب نكرده ايم . همين طور اگر بگوييم : حلم ، صفت دانشمندان است ، عفت و پـاكدامنى ، صفت زنان است و ...

منظور اين است كه چنين صفتى ، در عين فراگيرى براى عموم ، بـراى ايـن افـراد، ضـرورى تـر و زيـبـنـده تـر فـراگـيـرى بـراى همه ، براى سياستمداران ضرورت بيشتر مى يابد، چرا كه آنان بيش از ديگران ، فرصت تحقّق بخشيدن به آنها را مى يابند.