صحيح و واقع بين شناخته گردد و خصوصيات ويژه ء خدا داد و وظائف و مسئوليت هاىاساسى و مهم او كه هدف خلقت او را تشكيل ميدهند روشن شود ..
در اين صورت ميان اين دو هماهنگى و نسبت مستقيم نيز وجود خواهد يافت .
ولى سازندگان تمدن نوين هر چند خود اين تمدن هم حلقه ئى از سلسله تمدن هاى انسانى و مرتبط با همه ء آنهاست انسان و ويژگيهاى او را بدرستى نشناختند و رغبتى به احترام و تكريم وى نشان ندادند .
اما ناشناختگى انسان ..
باين دليل كه اكنون سه قرن از پيدايش و رشد اين تمدن ميگذرد در حاليكه ناشناختگى انسان تا هم اكنون هنوز بحال خود باقى است .
از طرف ديگر اين تمدن در شرايطى قدم به محيط زندگى بشر نهاد كه نفرت از كليسا و در نتيجه بيزارى از مطلق دين بر زادگاه وى بطور كامل حكومت ميكرد در حاليكه درباره ء انسان هيچ نظريه ء صحيح و ثابتى بجز آنچه آفريننده ء او اظهار داشته يعنى نظريه ء دين نمى توان بدست آورد .
و اما عدم تمايل به تكريم و احترام وى بدينجهت كه كوچكترين گام در راه تكريمانسان شأن و مقامى را كه دين به وى بخشيده است بياد مى آورد ..
و در اروپا همه چيز جائز بود جز اينكه سيره ء دين بار ديگر تجديد شود و مذهب با تشكيلات مدنىو سيستم هاى اجتماعى و اقتصادى ارتباط پيدا كند و سر رشته ء كار و فعاليت مادى