و فنى را بدست گيرد آرى روز بروز تمايل و علاقه ء شديد آنان به تحقير انسان بيشتر شد از يكسو حيوانيت و فرومايگى او را ثابت كردند و از سوى ديگر او را محكوم ماده و قوانين تخلف ناپذير مادى دانستند و نقش او را در برابر اقتصاد نقشى جزئى و بى اهميت تلقى كردند .
گوئى اينان دشمنان جنس بشر بودند كه اينطور بى پروا كمر به بيقدر ساختن وى بسته بودند ..
و اينها همه براى اين بود كه به كليسا بگويند : خداى خود و دين خود و انسانى را كه مى پندارى خدا از روح خود در آندميده بردار و از ما و زندگى عملى ما فاصله بگير بگذريم از اينكه چه عواملى اين تراژدى را بوجود آورد به هر صورت واقعيت اين است كه تمدن نوين با اينكه در آغاز از تعاليم تجربى اسلام و از اعماق دانشگاههاى اندلس مايه گرفته بود و ريشه ء آن به آموزشهاى قرآنى كه بشر را به بهره بردارى از نيروها و استعدادهاى نهفته در طبيعت وادار مى كند و خلاصه به روح واقع گراى و انسانى اسلام مربوط مى شد با اينحال وقتى اين تمدن به اروپا آمد با ريشه هاى فكرى و فلسفى خود نيامد بلكه صرفا بصورت دانش فنى و روش تجربى خشك وبى روح به آنجا منتقل شد و لذا با جدائى شوم دين از رستاخيز تمدن در اروپا مصادف گشت .
( 1 ) 1 - در اين باره بتفصيل در كتاب المستقبل لهذا الدين در فصلى به عنوان الفصام النكد بحث كرده ام مراجعه شود ( مؤلف )
1 - ترجمه ء اين كتاب با مقدمه و پاورقى بهمين قلم بنام آينده در قلمرو اسلام چاپ و منتشر شده است .