كافى است براى اينكه اثبات كند خط سير كنونى زندگى بسوى نابودى خصوصيات انسانى است و لذا بشريت نمى تواند به اين خط سير ادامه دهد مگر آنگاه كه تن به نابودى و سقوط داده باشد ..
ولى اميدوارى به لطف پروردگار به ما اجازه نميدهد كه چشم براه آن سرانجام تلخ باشيم .
و در ما آرزوئى ديگر بر مى انگيزد :
آرزوى اينكه انسانيت به كمك سرشت و طبيعت خاص خود و هم بكمك هشيارى و حس پرهيز واحتياطى كه در وى نهفته است خويش را از اين سرمنزل شوم برحذر دارد و در موقع مناسب اين راه خطرناك را ترك گفته و راه و روشى ديگر اختيار كند و بر اين بحران كه آدمى را دست بسته و بى اختيار بسوى پرتگاه نيستى مى كشاند غالب آيد.
هر بار كه زندگى انسانى و صفات ويژه ء انسان مورد تهديدى سخت قرار گرفته تحولى پنهانى كه اى بسا در حين وقوع عوامل آن مجهول بوده بوجود آمده و جامعه ءبشرى از مرگ انسانيت نجات يافته است .
ولى اين مرتبه تهديدى شديدتر و هولناكتر از هميشه متوجه بشريت است .
جمعى براى ايجاد آن تحول نجاتبخش چشم اميد به فلسفه ء ماركس دوخته بودند ..
يعنى به ماترياليسم ديالكتيك و تفسير اقتصادى تاريخ ..
ولى اين جز پندارى بيهوده نبود .
زيرا ماركسيسم فقط جهشى است در همين راه و بر روى همين خط سير وهرگز تحولى در طبيعت اين راه يا در هدف و روش آن نيست .
اين مكتب