از آنجا كه عقيده باطل چون كف روى آب، ميان تهى و عارى از اصالت و استحكام است (فَأَمّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً) متزلزل ساختن بنياد آن آسانتر از بنا نهادن بنياد توحيد است. پيامبر گرامى اسلام در مواضع متعدد، اين شيوه را تجربه كرده و با القاى شك و ترديد عقايد مخالفان را مورد هجوم قرار داده است، كه آيات قرآن بهخوبى از آن حكايت مىنمايد:
قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدًى أَوْ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ؛(33)
بگو: كيست كه شما را از آسمانها و زمين روزى مىدهد؟ بگو: خدا، و در حقيقت يا ما و يا شما بر هدايت يا گمراهى آشكاريم.
در اين آيه، خداوند با تحدى و تهاجم به مناظره با كفار نمىپردازد، بلكه با تلاشى براى ايجاد شك در اعماق وجود آنها سعى مىكند تا فطرت خفته و نهاد نهفته ايشان را بيدار و متوجه حقيقت كند، تا خود به بطلان اعتقادشان واقف شوند و به نور ايمان مهتدى گردند.(34)
و درجاى ديگر مىفرمايد: أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ؛(35)
آيا شما داناتريد يا خدا؟!
در اتخاذ اين شيوه، نوعى تنازل مقطعى از مواضع خدشهناپذيرداعى و به عبارت ديگر نوعى همراهى با مخاطب لازم است كه فوايد بسيارى از جمله جلوگيرى از تعصب و تندخويى مخاطب را در عرصه مبارزه فكرى در بر دارد.
از آنجا كه وظيفه هر مبلّغ، جذب دلهاى مردمان به منظور ارشاد و هدايت عقلهاست، پيامبر از هر راه ممكن تلاش مىنمود فاصله ميان دلها و عقلها را به حداقل برساند. بدينمنظور، در مواجهه با يهود و نصارا و حتى مشركان، بر عقايد صحيح و قابل قبولشان تأكيد مىكرد، تا آن عقايد را پلى براى ارتباط و پشتوانهاى براى ارائه عقايد جديد قرار دهد.