کار ظهور يابد و اين هنگامي است که :
1 ـ گنج کار، معادل رنج آن باشد.
2 ـ بهره آن، نه تنها به خارج از ميهن کارگر و وطن کارگزار به تطاول نرود، بلکه در داخل کشور او نيز در دست گروه خاص و طبقه مُتـْرَف و مُسرِف تداول نشود.
3 ـ هنر فن آوري و ابتکار، در محدوده تنگ و مدار بسته هنرمندان محصور نگردد تا آنچه نوازنده مي نوازد و خواننده مي خواند و ترسيم کننده تصوير مي نمايد، از ابزار هنري به خشت خام و سنگ خارا منتقل شود و در ديوارهاي ني و تابلو بايگاني نگردد؛ در اين هنگام است که هرچه هنرمند در انديشه دارد، کارگر در خشت و گِل پياده مي کند و عصاره آن، کار دل خواهد بود.
کاري به صورت هنر مدرن متبلور مي شود که از بدعت سهل انگاري، سست رفتاري، بي رمق و بي رونق بودن، رهايي يابد و به سنّت نوآوري و هدفمند بودن برسد.
چون دوام زندگي و تداوم حيات مسؤولانه کارگر، مرهون کار بديع و قانونمند اوست و هر انساني مي کوشد از گمنامي برهد و به نامداري برسد، لازم است که :
1 ـ کار براي خودِ کار نباشد؛ بلکه براي هدف برين باشد.
2 ـ هدف آن، معقول و مقبول جامعه الهي و انساني باشد.
3 ـ کارهاي متنوّع همانند اعضا و جوارح و جوانح يک پيکر زنده و بالنده، مکمّل يک ديگر باشند.
4 ـ فرهنگ کار، جذبه ديني و مدني خود را در تفسير کارهاي گوناگون نسبت به يک ديگر تبلور دهد تا کارها بيان کننده و مکمّل يک ديگر بوده، تمام نيازهاي صادق جامعه بشري را به بهترين وضع برطرف کنند.
از اين رهگذر است که گفته مي شود: کار براي هدف برين است؛ نه کار براي خودِ کار.