دانشمندان علوم اجتماعى قرار گرفته است . ناديده گرفتن بعد معنوى وحـدت انـسـانـهـا در واقـع ، نـفـى حـقـيـقـت وجـود انـسـان وجـامـعـه انـسـانـى و تـنـزل رتـبه او در ميان مخلوقات است . اين همبستگى معنوى كه در اديان الهى از جمله اسلام مورد تـاءكيد واقع شده ، نشاءت گرفته از عامل ايدئولوژى است بر اساسى بينش اسلامى ، وحدت مـعـنـوى تـنـهـا مـى تـوانـد در سـايـه ايـدئولوژى صـحـيـح بـه دنبال يك جهان بينى توحيدى تحقق يابد.
براثر اين عامل معنوى نوعى الفت و وحدت در بين معتقدان به وجود مى آيد كه اوّلاً در سايه هيچ عـامـل ديـگرى پديد نخواهد آمد و ثانياً مرزهاى زمانى ، خويشاوندى ، جغرافيايى و نژادى را در نـورديـده و تـحـت الشـعـاع قـرار مـى دهـد(5)(وَاعـْتـَصـِمـوُا بـِحـَبـْلِ اللّهِ جـَمـيـعـًا وَ لا تـَفـَرَّقـوُا)(6) اجـتـماعاتى كه بدون اين عامل گرد هم آيند، وحدتشان ظاهرى و صورى است .
(تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتى )..(7)
جـامـعـه از ريـشـه جـمـع و بـه مـعـنـاى گـرد آوردن اسـت و چـون اسـم فـاعـل اسـت بـه معناى جمع كننده و گردآورنده خواهد بود و در معناى اسمى از آن به گروه مردم يك شهر، يك كشور، جهان يا صنفى از مردم تعبير مى شود..(8)
تـعـريـفـهـاى گـونـاگـونـى از جـامـعـه ، ارائه شـده اسـت و ايـن بـدان دليـل اسـت كـه هـر كـسـى بـا بـيـنـش و گـرايش فكرى خويش به جامعه مى نگرد. بيشتر جامعه شناسان ، جامعه را چنين تعريف كرده اند:
جـامـعـه مـجـمـوعـه بـزرگ و خـود بـسـنـده از افـراد انـسـان است كه روابط گوناگون مشترك و متقابل و نسبتاً پايدارى آنها را به هم پيوند دهد..(9)
استاد شهيد مطهرى جامعه را (مجموعه اى از افراد انسانى كه با نظامات و سنن و آداب و قوانين خـاص بـه يـكـديـگـر پـيـونـد خـورده و زندگى دسته جمعى دارند) تعريف مى كند و در تعبير ديـگرى جامعه را (مجموعه اى از انسانها كه در جبر يك سلسله نيازها و تحت نفوذ عقيده ها و ايده ها و آرمانها در يكديگر ادغام شده و در يك زندگى مشترك غوطه ورند) مى داند..(10)
از آنـچـه گـفـتـه شـد، مـعلوم مى شود كه ماهيت زندگى اجتماعى انسان با حيوانات متفاوت است .
زنـدگـى اجـتـمـاعـى انـسـان كـه از اراده و اخـتـيـار وى نـشـاءت مـى گـيـرد، بـه تشكيل جامعه منجر مى شود؛ در صورتى كه زندگى جمعى حيوانات به حكم غريزه بوده و آنها در ايـن زنـدگـى جـمـعـى بـدون در نـظـر گـرفـتـن جـمـع بـه دنبال اعمال فردى خود هستند.
بـحث اصالت فرد يا جامعه يكى از بحث هاى اساسى در جامعه شناسى است . همبستگى منافع و تـاثـيـر متقابل فرد و اجتماع در يكديگر و به تعبير ديگر، اجتماعى شدن يا فرهنگ پذيرى و مـتـقـابـلاً تـشـكـيـل جـامـعـه از افـراد انـسـانـى يـكـى از واقـعـيـات غـيـر قابل انكار است .
اينكه چه اندازه براى فرد يا جامعه اصالت قائل شويم ، بسيار مهم خواهد بود، چرا كه مبناى بسيارى از قواعدى كه روابط اجتماعى را تنظيم مى كند از همين جا سر چشمه مى گيرد.
بـرخـى ، فـرد را اصـيل دانسته و براى جامعه وجودى اعتبارى و انتزاعى قائلند. اينان جامعه را بـه عـنـوان يـك موجود واقعى خارجى نپذيرفته و معتقدند كه آنچه در خارج به عنوان يك موجود عـيـنـى وجـود دارد، فـرد اسـت و جـامعه از تركيب آنها به وجود آمده است . اين نظريه را (اصالة الفـردى ) مـحـض مـى گـويـنـد.(11) مـى توان گفت انديشه هايى نظير(اومانيسم ) و (ليبراليسم ) خمير مايه فكرى خود را از همين نظريه گرفته اند.
عده اى ديگر براى جامعه ، تركيب حقيقى صناعى قائلند كه مرتبط الاجزا بوده و افراد انسانى در اين تركيب ، اصالت خود را از دست نداده اند..(12)
گروه سوّم براى جامعه ، تركيب حقيقى طبيعى قائلند كه از تركيب روحها، انديشه ها عاطفه ها، خـواسـتـها و اراده ها به وجود آمده ، نه از تركيب تن ها و اندامها. براساس اين نظريه ، هم فرد اصـيـل