سرمايه را نابود مى كند. آرزوهاى اويس محدود است و نفيس ، نه قبيح و خبث . او تصميم مى گيرد گام در راه سفرى پر خطر و در عين حال پر ثمر بگذارد و براى زيارت پيامبر به مدينه برود.
اويس بر خويش واجب مى داند كه با اجازه ى مادر اين مسافرت را انجام دهد. او شتربانى مى كند، تا مخارج زندگى مادر را تاءمين نمايد. او كسى جز مادر ندارد. او خود را وقف پسر نموده است . اويس مى داند كه جوان شدن او، پيرى مادر را به دنبال داشته است . اويس مى داند كه سلامت او، مديون بيمارى مادر است . اويس مى داند كه اينك او جهان و زيباييهاى آن را مى بيند، ولى مادر نابيناست . اويس مى داند كه مادر تاب و توان خويش را به او هديه كرده است . و از اين رو معتقد است كه بدون اجازه مادر حتى به زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز نرود. زيرا اويس پرستار مادر نيز كسى جز او ندارد. مادر هر چند با چشم سر فرزند را نمى بيند، اما با چشم سر دلبند خويش را مشاهده مى كند و زحمات شبانه روزى خود را هدر رفته نمى داند، لذا واژه واژه ى دعاهاى او، لحظه لحظه ى اويس را گلباران مى كند.
مادر اويس پير زنى است ، ناتوان ، بيمار و نابينا. و اويس خدمت به او را براى خويش نعمت مى داند. اويس بر خوردار از نعمت مادر دارى است . مادرى كه نه فقط نامهربان ، نادان و بى ايمان نيست ، بلكه موج اسلام ، ايمان ، صلاحيت و صداقت وجود او را به اوج تسليم و تزكيه رسانده است . اگر خدا و رسول خدا و رسول هم امر به احسان والدين نكرده بودند، اويس به حكم فطرت به مادر نيكى مى كرد. شكى نيست كه بى مهرى به خورشيدى كه آسمان طفوليت را گرم و روشن كرده است ، انسان را از انسانيت مى اندازد. متاءسفانه فرهنگ قدرشناسى از مادر، رواج چندانى نداشته و آماج تير بى معرفتيها قرار گرفته است و اين ظلم و ستم در خود خواهى و خود پرستى ريشه دارد. به عنوان مثال يكى از صفحات تاريك تاريخ متعلق به نرون امپراطور روم است . نرون از سال 54 تا 68 ميلادى حكومت كرد و مجموعه اى از جنايات را مرتكب شد. اما از همه زشت تر اين كه براى تصاحب قدرت ، مادر را به قتل رساند و اين ممكن نبود، مگر اين كه او فقط خود را مى ديد و خويش را مى پرستيد. نرون خود را شاعر و هنرمندى بى بديل تصور مى كرد، و هنگامى كه مى كرد گفت : دنيا با مرگ من چه هنرمندى را از دست داد! (24) اما اويس پيرو مكتبى است كه نگاه خصمانه به پدر و مادر ستمگر را نيز جايز نمى داند. چنان كه امام صادق مى فرمايد:
من نظر الى ابويه نظر ماقت ، و هما ظالمان له ، لم يقبل الله له صلاه ؛ (25) هر كس به پدر و مادر خود نظر دشمنى كند، در صورتى كه آن دو به او ستم كرده باشند، خداوند نمازش را نپذيرد.
اين است براى گرفتن اجازه و گذرنامه سفر به نزد مادر مى آيد.
مادرى ناتوان ، بيمار، نابينا، پير، مؤ منه ، صالحه و صادقه .(26) مادر با زيارت حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و مسافرت به مدينه موافقت مى كند، به شرط آن كه اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله در منزل نبود، اويس بيش از نيم روز توقف نكند!
اويس خوشحال و سر حال توشه ى مختصرى آماده مى كند، و پا در چادرعشق مى گذارد. اولين هجرت مكانى را براى كمال بخشى به هجرت نهانى خويش آغاز مى كند و به سوى مدينه پرواز مى نمايد.
راهى است دور، پر فراز و نشيب و سنگلاخ ، گرماى طاقت فرسا بر فرق او تازيانه مى زند و خارهاى مغيلان زير پاى او زبانه مى كشد، اما او آزاده است و نه آزرده ، چرا كه مركب شوق را به سوى خورشيد مى برد.
خستگى را نمى فهمد.
اساسا دلبستگى ، خستگى نمى شناسد. اويس روشن روان ، شتابان راهى مدينه است . صحرا و بيابان ، كوه و دشت ، رمل و راه را پشت سر مى گذارد و اينك مدينه را پيش رو دارد. ديوارهاى مدينه را مى بيند، مثل سر زدن خورشيد در سحرگاهان . سر از پا نمى شناسد و به شهريار پر مى كشيد. بى قرار است و قرارگاه عشق را مى جويد : خانه دوست كجاست ؟ خانه حبيب كجاست ؟ منزل طبيب كدام است ؟ و آن وقت با خود مى گويد : اگر پيامبر صلى الله عليه و آله را ببينم ، اول خاك پاى او را بوسه مى زنم . من سخنى نخواهم گفت . او همه چيز را مى داند.
من فقط او را نگاه مى كنم . خدايا ياريم كن . توانم بخش . لياقتم بده . طاقتم عطا كن و... .
يمن خوش آب و هواست ، ولى مدينه حال و هواى ديگرى دارد. اين جا بهشت روى زمين است . تنفس در مدينه به زندگى تحرك مى بخشد. ياس رسالت از مدينه عطر افشان است و آفتاب نبوت از اين جا نور افشان . در اين سر