مبانی نظری تزکیه

محمد شجاعی

جلد 1 -صفحه : 490/ 104
نمايش فراداده

دل، و حب و عشق و فناى آن، به تناسب ارتفاع حجب و به اندازه آن ظاهر مى‏گردد. حجاب هم همان حب دنيا و ساير حجب نشأت گرفته از آن است.

همين كه حجاب تا حدودى بر طرف شد و صورت اوليه دل نسبتاً جلوه كرد، حب حق نيز ظاهر مى‏شود و با ادامه مجاهدت و بيشتربر طرف شدن حجاب از دل، و با ظهور كامل‏تر حقيقت دل، حب حق هم بيش از پيش ظاهر گرديده و مراتب اشتداد خود را طى مى‏كند تا منتهى به عشق شود. عشق نيز به همين ترتيب در مراتب خود پيش مى‏رود تا به فناء برسد، و فناء هم مراتب خود را طى مى‏كند و منتهى به بقاء مى‏گردد. و در بقاء، آنچه در وهم نيايد، آن مى‏شود.

پس مسئله حب حق، مسئله‏اى نيست كه بعداً در دل انسان مطرح بشود، و به تعبيرى، حب حق بعداً در دل به وجود نمى‏آيد و چيزى نيست كه عارض بر دل گردد، بلكه، از اول بوده وخميره اصلى دل با آن و يا از آن خلق شده است .

محافظ گويد:


  • ملامتم به خرابى مكن كه مرشد عشق حوالتم به خرابات كرد روز نخست

  • حوالتم به خرابات كرد روز نخست حوالتم به خرابات كرد روز نخست

و نيز گويد:


  • عهد الست من همه با عشق شاه بود وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم

  • وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم

اين، تنزل از مرتبت اصلى و محجوب گشتن دل با حجاب يا حجابهاست كه نمى‏گذارد در دل من و تو حب حق و عشق به او به ظهور برسد، و گرنه در اصل خلقت، عهد دل ما را بر حب او و عشق و عبوديت او بسته‏اند، و ميثاق دل در اصل تكوين، بر عبوديت به معنى كلمه، يعنى بر عشق و فناء مى‏باشد. اين عهد و اين ميثاق، در دل ما و با دل ماست وليكن با محجوب گشتن با حجابها اين عهد را مى‏شكنيم و اين ميثاق را فراموش مى‏كنيم و حد تكوينى دل را زير پا مى‏گذاريم. (دقت كنيد).

و اين، خوبان ازبندگان حق هستند كه با كنار زدن حجاب از دل، بر اين عهد دل بر مى‏گردند و ميثاق را به ياد مى‏آورند و در حقيقت، عهد را نمى‏شكنند و ميثاق را نقض نمى‏كنند و حد دل را مراعات مى‏نمايند، نه بر دل و نه بر خود ظلم نمى‏كنند. در بيان ديگر، خوبان ازبندگان هستند كه با عقل پيش مى‏آيند و با مجاهدت پيگير خويش به عنايت خاص ازلى كه از جانب پروردگار نسبت به آنها هست، بازگشت مى‏كنند و همانند جاهلان نيستند كه با جهالت خود به عنايت خاص او پشت پا مى‏زنند و خود را به حرمان وخسران ابدى از يك سو، و به عذاب و گرفتاريهاى فوق تصور، از سوى ديگر مى‏اندازند.

خود خوبان وقتى حجابها را از دل كنار مى‏زنند، وحب و عشق سوزناك در دل آنان به ظهور مى‏رسد، و طالب شهود كامل و فناء مى‏گردند و از شهود و فناء بر خوردار مى‏شوند، پروردگاردر دل آنان قرار داده شده و دل در حقيقت، مستحق عشق و شهود و فنا بوده است.

حافظ مى‏گويد:


  • دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى‏ من اگر كامر واگشتم و خوشدل چه عجب‏ مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

  • و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند باده از جام تجلى صفاتم دادند آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

در اينجا لازم مى‏بينم به ارباب معرفت اين توصيه را بكنيم كه هر چه مى‏توانند در آيات مربوط به ميثاق، و وفاى به آن يا نقض آن، و همچنين در روايات طينت و ميثاق به دقت بيشترى بپردازند و در نكات و