از اين راه به هلاكت بزرگى مىافتد، و آن اينكه:
الف: رضاى مخلوق را به رضاى خالق خويش مقدم مىدارد، و مرتكب كارهايى مىشود كه رضاى مخلوق و سخط خالق را در بر دارد، از قبيل انجام دادن محظورات و محذورات، و تضييع يا ترك واجبات.
ب: سستى و تهاون در امر به معروف و نهى از منكر، و سازش با معصيت كاران ومنحرفين، و عدول از روشى كه در مقابل آنان بايد داشته باشد.
ج: تعدى از حق و عدل و انصاف در اقوال و افعال در همهاحوال، در برخوردها، در شهادتها، در قضاوتها، در حل و فصلها ،و در شئون مختلف ديگر.
د: رياء و تظاهر در اعمال،و حتى در عبادات، چه در واجب و چه در غير آن، چه در اصل عبادات و چه در كيفيت آنها.
ه: اشتغال قلب و پراكندگى دائمى آن كه براى صاحب اين رذيله يك امر اجتنابناپذير مىباشد. و اين به تنهايى در اينكه انسان را به هلاكت بيندازد، كافى است. كسى كه مدح و تعريف را دوست مىدارد و مىخواهد نام او سر زبانها باشد، و از ذم و بدگويى مىترسد، و اسير اين دو گرديده است، قلب و فكر او در همه اوقات مشغول بوده و هميشه مترصد شنيدن مدحها و تعريفها، و نگران ذمها و تكذيبهاست. هر وقت تعريفى مىشنود، خوشحال مىگردد، و هر وقت ذم و تكذيبى به گوش وى مىرسد، محزون و مغموم مىشود.! گاهى حال خوب، و گاهى حال بدى دارد. گاهى با نشاط است، وگاهى بى حوصله و گرفته، و بالاخره، در تقلب احوال مختلف است و قلب او پراكنده مىباشد. نه جايى براى ذكر و فكر در قلب او هست، ونه فراغتى براى مجاهدت دارد. هميشه در ظلمات متراكم غوطهور، و در بند اوهام خويش محبوس، و از ياد حضرت مقصود،و لذت انس با او، محجوب و محروم است.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «انما هلك الناس باتباع الهوى و حب الثناء» (جامع السعادات، ج 2، ص 362). يعنى «حقيقت اين است كه مردم از دو جهت به هلاكت افتادند، يكى تبعيت از هواى نفس، و ديگرى حب مدح و ثناء».
اين باين با لحن خاصى كه دارد بسيارى از دقايق را روشن مىسازد، و لازم است در آن دقت كامل شود.
آن كس كه گرفتار رذيله حب مدح است، و شب و روز فكر او و قلب او مشغول به اين مسئله است، در حقيقت، در يك وادى هولناكى از وهم وخيال افتاده است. آنچه او مىخواهد، و هم و خيال است، و آنچه از آن مىترسد نيز، وهم و خيالى بيش نيست. او از وهم و خيال خويش خوشحال، و از وهم و خيال خود اندوهگين و غمناك است. و به دنبال وهم و خيال مىدود، و سعى در موهوم و امر خيالى مىكند. براى خيال مىجنگد، و براى خيال هم مىسازد.
زيرا او كه شيفته مدح و تعريف اين و آن است، و از ذم و بدگويى اين و آن مىترسد، براى اين است كه او در حقيقت، عاشق كمال و فضيلت خود، و متنفر از نقص و عيب خويش است. از مدح اين و آن به كمال و فضيلت خود پى مىبرد، كما اينكه از دم و بدگويى هم به نقص و عيب خود واقف مىگردد. مدح و تعريف را دوست مىدارد، بدين جهت است كه از كمال و فضيلت او حكايت مىكند، و از ذم و بدگويى رنج مىبرد، براى اينكه از نقص و عيب او خبر مىدهد. دوست داشتن مدح و تعريف، به جهت دوست داشتن كمال خويش، ورنج از ذم و بدگويى، بلحاظ رنج از نقص و عيب خود است. و خلاصه او كمال خود را دوست مىدارد، و از نقص خود در عذاب است.
و اين همان غوطهور شدن در وهم و خيال است، براى اينكه، هر حس و هر كمالى مخصوص حضرت حق است و جز او كسى و چيزى حسن و كمالى ندارد. هر مخلوقى هر فضيلت و كمالى كه دارد، تابش حسن و جمال او، و عكس بهاء و كمال اوست. جمال بى حد و كمال بى نهايت جناب او، در هر مخلوقى به اندازه قابليت آن، و به اندازهاى كه ظرفيت وجودى آن اقتضاء دارد، تجلى مىكند،و خود مخلوق، چيزى ندارد.
مخلوقات همانند قوالب ظلمانى در مراتب مختلف هستند كه هر كدام در حد خود، تابش گاه و تجلى گاه، و به