و سر در طريق طلب نهادهاند، بنحوى كه چنين انتظارى نمىرفت.
«بشر حافى» كه لقب «حافى» بخود گرفت، از جمله آنهاست. گفتهاند: او در زمان حضرت ابوالحسن موسى بن غفر سلام الله عليه ودر بغداد ميزيسته است. در اول امر خود مردى غوطه ور در دنيا و غرق در اوهام و اهل عيش و نوش بوده است. در يكى از روزها كه او با مأنوسان خود در منزل خويش مجلس عشرت برگزار نموده و مشغول بود، در همان حال گذر آن حضرت از كنار منزل وى افتاد و صداى ساز و آواز و نى و رقص از آنجا شنيد و در همان هنگام هم كنيزى كه خدمتگزار بود از داخل منزل وى براى بيرون ريختن خاكروبه خارج شد. امام به آن كنيز فرمود: صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ كنيز گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتى، زيرا اگر بنده بود از مولاى خود مىترسيد. اين مكالمه تا حدودى موجب تأخير در برگشت همان كنيز خدمتكار گرديد و طبعاً وقتى داخل منزل شد، بشر در حالى كه در سر سفره شراب بود پرسيد، چه چيز باعث گرديد كه دير آمدى؟ او جريان گفت و گوى خود با آن حضرت را براى وى نقل كرد.
جملاتى كه امام فرموده بود، چنان در وجود «بشر» و در دل او اثر گذاشت كه از همان سر سفره با سرعت و با پاى برهنه بيرون دويد و به محضر آن حضرت شتافت. همين كه امام را مشاهده نمود، گريه كردو شرمنده شد و عذر خواست و به دست شريف امام توبه نمود. از همين لحظه او بخود آمده و «يقظه» و «انتباه» يافت و راه خود را در پيش گرفت.
صحبت جمله يا جملهها نيست بلكه،نور يقظه و انتباه، و توجه و نظر كارساز امام سلام الله عليه كه اين نور را با خود همراه داشت او را يكسره برخلاف انتظار از آن وادى سراپا و هم و خيال و از آن ورطه غفلت و ظلمت بيرون آورده و در عالم ديگرى قرار داد. والا چه بسيار كسانى كه از اين جملهها از آن حضرت و از حضرات ديگر معصومين به گوش آنان مىخورد وليكن آن نمىشود كه در خصوص «بشر» شد. بالاخره از سويى توجه خاص است و از سوى ديگر، آمادگى.
(دفتر اول مثنوى)
اين استعداد و آمادگى چه بوده است و چه مىباشد؟ چيزى است كه آنچنان كه بايد، خدا مىداند، و شايد هم جهاتى به نظر بيايد.
مولوى مىگويد:
(دفتر اول مثنوى)
بشر را «حافى» مىگفتند و «بشر حافى» مىناميدند و اين چنين نيز معروف شد. كلمه «حافى» بمعنى «پا برهنه» است. او هميشه و تا آخر عمر پا برهنه بود و اين بدان جهت بود كه با پاى برهنه در همان روز بيدارى خويش به خدمت امام شتافت و حيات خود را به دست